مأمون پشیمان شده بود از ولایت عهدی امام که پیشنهاد فضل بود. نقشه کشید برای هر دویشان .
از مرو آمدند بیرون به سمت بغداد ایستادند برای استراحت .
مأمون گفت: «حمام سرخس همین نزدیکی هاست. سفارش کرده ام آماده اش کنند برای ورودتان. بفرمایید. »
فضل آماده شد و رفت. امام اما کسالت داشت. گفت: «من امروز قصد حمام ندارم. »
فضل را توی حمام کشتند و امام باز نقشه مأمون را به هم ریخته بود. (عیون أخبار الرضــــا علیه السلام، ج2، ص15)