به شرط آفتاب  ( ص70 ) شماره‌ی 7209

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > اصحاب و راويان امام > اصحاب راستين > دعبل خزاعی
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > اصحاب و راويان امام > اصحاب راستين > دعبل خزاعی > گزارش لحظه وفات دعبل

خلاصه

پدرش دعبل خزاعی که میخواست بمیرد زبانش گره خورد رویش سیاه شد. طوری که پسر به مذهب دعبل شک کرد. پدرش شاعر ائمه بود عاشق امام رضا پس چرا این طور مرد؟ سه روز گذشت خواب پدرش را دید با جامه های سفید. -        پدر خدا با تو چه کرد؟...

متن

پدرش دعبل خزاعی که میخواست بمیرد زبانش گره خورد رویش سیاه شد. طوری که پسر به مذهب دعبل شک کرد.

پدرش شاعر ائمه بود عاشق امام رضا پس چرا این طور مرد؟ سه روز گذشت خواب پدرش را دید با جامه های سفید.

-        پدر خدا با تو چه کرد؟

دعبل گفت: پسرم هر چه دیدی از سیاهی رویم و گره زبانم به خاطر شراب خوردنم بود توی دنیا..... همین طور بودم تا پیامبر را دیدم لباس سپیدی به تن داشتند.

-        تو دعبلی؟

-        بله یا رسول الله.

-        این سخن توست درباره فرزندانم

رسول الله شروع کرد به خواندن شعرم گفت: «احسنت.»

و شفاعتم را کرد جامه اش را هم بخشید به من. »

اشاره کرد به پیراهن تنش سفید بود و نورانی . (بحار ألانــــوار ، المجلسی، ج49 ص33، ح11)

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی