ولایت عهدی اش در رمضان بود مأمون گفت نماز عید را او بخواند. برای تثبیت ولایت عهدی در نگاه مردم .
گفت: «نمی خوانم گفته بودم که در کارهای رسمی دخالت نمی کنم. »
اصرار کردند گفت پس به روش خودم میخوانم روش محمد و على. »
عید شد، عید فطر.
درباریان سپاهیان اشراف آراسته سوار بر اسب آماده مردم توی کوچه ها بچه ها روی پشت بام .
اسب آماده تزیین شده پشت در خانه امام .
در باز شد مردی آمد سفید پوش، پابرهنه، پیاده .
گفت: «مثل من شوید به روش محمد و علی »( بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص135)
48
یک نفر خودش را از اسب انداخت پایین چاقو را با عجله گذاشت زیر بندهای چرمی چکمه اش کشید. پاره شد.
پاهایش را برهنه گذاشت روی خاک همه پابرهنه بودند مثل أمام، او هم.
فرمانده سپاه مأمون بود. ( بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص135)
49
ده قدم. الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، ده قدم. الله اکبر، الله اکبر،
الله اکبر، الله اکبر، ده قدم دیگر .
جمعیت هم صدایی میکردند گریه ،هیجان هلهله عشق امام قدرت امام .
خبر دادند به مأمون ترسید قاصد فرستاد برگردید.»
امام کفشهایش را خواست با اسب پوشید و سوار شد.
برگشت مردم غم زده گریان نفرین کردند به مأمون نماز عید نخواندند.
تاب نیاوردند تا امام به سنت و روش جدش پیامبر نماز را برگزار کند. ( بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص100 / مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج7 ص187 ، ح 7993)
50