- ام احمد امانتی پدرم را به من بده
رنگ از صورت ام احمد پرید صدای شیونش بلند شد: «مونس دردمندان از دنیا رفت.
به سر و صورتش میزد. دستهایش را گرفتند آرامش کردند
- انا لله وانا اليه راجعون ام احمد این راز را در سینه ات پنهان کن . کسی نباید بفهمد تا خبر به والی مدینه برسد.
امام بغضش را پنهان میکرد ام احمد امانتی ها را گذاشت جلوی امام
- یا ابا الحسن، وقتی پدرتان وداع کردند به من گفتند که با کسی از این ودیعه ها حرفی نزن تا وقتی از دنیا بروم پسرم که آن وقت امام توست می آید و اینها را از تو می طلبد. پدرتان کی از دنیا رفت؟
- دیروز من به اذن خدا به بغداد رفتم پدرم را غسل داده کفن کردم بر او نماز خواندم و دفنش کردم با چند نفر از شیعیانمان عزاداری کردیم و من بازگشتم
تا چند روز دیگر خبر به مدینه می رسد. (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج48 ص246، ح53)