برای حمیده خاتون مادر امام موسی کنیزی خریدند.
تعریف کرد: «شبی در خواب رسول الله را دیدم. آمدند پیشم گفتند: «کنیز را به پسرت موسی بده فرزندی برایش به دنیا میآورد که بهترین اهل زمین است. »(بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص7، ح8)
4
هر کنیزی را که آوردند گفت نه .
برده فروش گفت: «دیگر نداریم. »
اما امام گفت: «داری یک کنیز دیگر »
گفت: «بیمار است. نمی دهمش. »
فردا امام فرستاد کنیز را بخرند به هر قیمتی
قیمت را بالا گفت قبول کردند.
برده فروش پرسید: «آن آقا که بود؟ »
گفتند: «بهترین بنی هاشم. »
گفت: «این کنیز را که از مغرب میآوردم زنی نصرانی دیدش به من گفت که لایق این کنیز نیستم میگفت او باید مال بهترین ها باشد چون قرار است پسری بیاورد که اهل مشرق و مغرب اطاعتش کنند. »
کنیز تکتم بود؛ مادر امام رضا ع. (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص7، ح11)
5
وقتی میخوابید از شکمش صدای ذکر میآمد. می ترسید بیدار می شد. صدایی نمی آمد.
فرزندش که به دنیا آمد دستهایش را گذاشت روی زمین سرش را برد بالا و لبهایش تکان خورد همسرش آمد. در گوش کودک اذان گفت و اقامه آب فرات خواست چکاند توی دهانش
بعد دادش به او:« بگیر طاهره این بقیة الله است روی زمین ، بعد از من .» (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص9، ح14)
6
نوزاد زیاد شیر میخورد کار طاهره شده بود شیر دادن به او
گفت: کمک بگیرید برایم
گفتند: «مگر شیرت کم شده؟
گفت: نه، بچه زیاد شیر میخورد از ذکر و تسبیح و نافله هایم بازمانده ام.» (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص4و5، ح7)
7