8. دزد کیسه
محمد بن احمد نیشابوری گفته است:
من در نزد امیر ابونصر که صاحب لشکر بود بسیار مقرب بودم و او به مصاحبت من خیلی راغب بود؛ و از این جهت مرا احترام و اکرام می کرد.
اما دیگران بر من حسد می ورزیدند تا این که روزی ، امیر کیسه ای که در آن سه هزار در هم بود و مهر خود را بر آن زده بود به من داد تا آن را به خزانه برسانم.
من آن کیسه را با خود برداشته، از نزد امیر بیرون آمدم.
در بین راه دیدم جمعی از حاجیان در آن محل نشسته اند؛ و من نیز در نزد آنها نشستم و کیسه پول را در پیش روی خود گذاشتم؛ و با آن ها گرم صحبت شدم.
در این بین یکی از غلام های امیر کیسه را به طوری که من ملتفت نشدم ربود و چون صحبت هایم تمام شد متوجه شدم که کیسه نیست پس مضطرب شدم و به تفحص برآمدم؛ ولی همه اظهار بی اطلاعی کردند.
متحیر بودم که چه بکنم تا این که به فکر افتادم پدرم هر وقت کاری برایش پیش می آمد و محزون میشد به علی بن موسی الرضا عليه السلام پناه میبرد و آن بزرگوار را زیارت میکرد و در نزد قبر شریفش دعا میکرد و غم و اندوهش برطرف می شد.
به خود گفتم من هم چنین میکنم لذا روز بعد وقتی به حضور امیر رفتم از او اجازه گرفتم تا به طوس بروم و گفتم کاری در آن جا دارم.
گفت: چه کاری در طوس داری
گفتم: غلامی داشتم که فرار کرده و کیسه پول امیر هم مفقود شده است؛ و گمان میکنم که او آن کیسه را به طوس برده است.
تا من این حرف را زدم امیر گفت متوجه باش تا کاری نکنی که نزد من خانن محسوب شوی
گفتم پناه می برم به خدا از خیانت
گفت: اگر رفتی و نیامدی چه کسی از عهده کیسه ما برخواهد آمد؟
گفتم من با اجازه امیر میروم؛ ولی اگر تا چهل روز دیگر برنگشتم تمام ملک و خانه و اسباب مرا تصرف کنید.
بالاخره از نزد امیر بیرون آمدم و به سوی مشهد حرکت کردم در آن جا به حرم مطهر مشرف شدم و زیارت نمودم و سپس در نزد سر مبارک آن حضرت خدا را خواندم و از او خواستار شدم تا مرا بر محل آن کیسه پول مطلع سازد؛ تا این که در همان حال تضرع در آن جا خوابم برد.
در عالم رؤیا مشرف به حضور مبارک پیغمبر صلی الله علیه و اله شدم؛ و آن سرور خطاب به من فرمود: برخیز به راستی خدای متعال حاجت تو را برآورده ساخت
سپس از خواب بیدار شدم و وضو گرفتم و مشغول نماز شدم و دوباره شروع به دعا و حاجت نمودم تا این که باز خوابم برد این بار هم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «کیسه امیر را غلام در دیده است و حتی اسم غلام را نیز ذکر فرمود و نیز فرمود: «آن کیسه را به همان نحوی که مهر ابونصر بر او است آن غلام برداشته و در خانه خود در زیر آتشدان، پنهان نموده است».
از خواب که بیدار شدم به سوی وطن خویش حرکت نمودم و سه روز قبل از میعاد به محل خود رسیدم ابتدا نزد امیر رفتم و او را ملاقات کردم و گفتم امیر بداند که حاجتم روا شده است.
امیر گفت: الحمد لله
سپس به منزل رفته و لباسم را تغییر داده و دوباره نزد وی رفتم امیر گفت بگو بدانم کیسه پول چه شد؟
گفتم: کیسه پول نزد فلان غلام مخصوص خود امیر است.
گفت: کجا است؟
پس من شرح حال خود را گفتم و اطلاع دادم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به من چنین خبر داده است.
بدن امیر از شنیدن این سخن به لرزه درآمد و فوراً فرمان داد تا آن غلام را حاضر کردند پس رو به او نمود و گفت چه کردهای آن کیسه ای را که از نزد این شخص ربوده ای؟
غلام در ابتدا انکار کرد و امیر او را تهدید کرد؛ اما من چون ملاحظه کردم که بنای زدن او را دارد گفتم ای امیر این امر محتاج به زدن او نیست؛ زیرا که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده که محل کیسه در کجا است.
گفت: در کجا است؟
گفتم در خانه خود او در زیر آتش دان است.
پس امیر همان لحظه شخص صدیقی را دستور داد تا به خانه آن غلام برود و از زیر آتش دان ، کیسه را به حضور او آورد.
او رفت و کیسه را عیناً آورد امیر وقتی این واقعه و کیسه ممهور خود را دید خیلی خوشحال و خرسند شد و مقام من در نزد او بالاتر رفت.(1) 1 - عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 284 ، ح 10 )