خورشیدی ترین خورشید
خشنودی آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام صلوات اللهم صل على محمد و ... با صدای صلوات زائرین تازه به خودم میآیم صدای همهمه ... بوی گلاب و عود ... نوری که چشم را خیره میکند و ضریحی که دست هیچ نیازمندی را بی پاسخ نمی گذارد و امامی که هنوز خودم هم باور نمیکنم به یاد می آورم آب و آینه و قرآن را و دعای شکسته دلانی که مرغ دلهایشان را همسفر تنهایی ام کرده بودند و بوی اسپند و صدای صلوات که روشنایی لحظه وداع من بود ؛ هنگامه ای که عطر پروازم در نفس آسمان ریخت و پنجره های پیوند و لبخند، مرا در محضر مبارک عشق نشاندند و تا عروج به سرزمین عشق همراهی ام کردند سفر کردم به مقصدی سبز و آنانکه ماندند در آرزوی دیار دوست و حرم غریب معشوق غربت خود را با دستمالهای خیس شان در میان گذاشتند و عقربه های ساعت را تا سالی دیگر و سفری دیگر به انتظار نشستند... یاد حریم خورشید میافتم یاد صحن طلایی عشق یاد ضریح آفتاب وزوار نور و نمی دانم که این صحنه های زیبای معنویت و ربوبیت را چگونه می توان تفسیر کرد هنگامی که عروجم را با چشم دل می بینم... این جا ما همه مسافران مشهد عشقیم... فرصتی دیگر تا تلاقی نگاهمان با پنجره فولادت باقی است اما شگفتا که به هر سو رو می گردانم گلدسته های آسمانی ات در عمق نگاهم می درخشد... گریه میکنم چون احساسی دیگر دارم وقتی اشک در پرده چشمانم می لرزد و از ورای حجاب اشک دنیا را لرزان میبینم؛ در برابر عظمت بی پایانت وجود ناچیزم به لرزه می افتد و اینک در چشم هایم حریم حرمت نقش بسته با گنبدی طلایی که در حصار دریایی از اشتیاق در تلاطم است. این جا حرم رضا است یک حرم در حریم هزاران دل و هزاران نفر در حریم یک حرم . پیرزنی که چشمان خیسش گواهی بر دل شکسته اش است و دستانی که گره خورده بر شبکه های ضریحت ملکوت را به تصویر می کشند این جا مشهد است و عشق چندی است که با این خاک آشناست.