از کرامات و معجزات امام رضا
زودا او را ببینید که......
از حسین بن موسى بن جعفر بن محمد علوی روایت است: «ما جوانانی از بنی هاشم نزد ابوالحسن الرضا گرد آمده بودیم که جعفر بن عمر علوی ژولیده و ژنده پوش بر ما گذر کرد یکی از ما به دیگری نگریست و از ظاهر او به خنده
افتادیم.
رضا فرمود به زودی او را خواهید دید که مال فراوان دارد و ملازمان بسیار. یک ماه یا کما بیش گذشت که جعفر بن عمر والی مدینه شد و کار و بارش سر و سامان گرفت و بر ما میگذشت در حالی که خواجگان و سواران، ملازم او بودند.(ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق، ابو جعفر محمد بن علی بن حسین، عيون اخبار الرضا ، ۲۰۸٫۲-۲۰۹ ٫ ح ۱۱.)
اگر رسول خدا فزونترت میداد، فزونترت میدادیم
از ابو حبیب نباجی روایت است: رسول خدا را در خواب دیدم که به نباج ( نباح نام مکانی است. جوهری می گوید نباج آبادکی بود در بیابان که عبدالله بن عامر آن را احیا کرد. از هری گوید در سرزمینهای عرب دو نباج وجود دارد یکی بر سر راه بصره که بدان نباج بنی عام گویند و در برابر فید است و نباج دیگر نباح بنی سعد است در قریتین. رک ابن منظور مصری ابوالفضل جمال الدین محمد بن مكرم لسان العرب، ۳۷۲٫۲، ماده (نبج).) آمده، در مسجدی فرود آمده بود که حاجیان هر ساله در آن فرود می آیند و تو گویی سوی او رفتم و سلام کردم و در پیشگاهش ایستادم.
نزد حضرت الله طبقی ساخته از برگ خرما بنهای مدینه بود که در آن خرمای صیحانی دیده میشد و گویی حضرتش مشتی از آن خرما برگرفت و به من داد. چون خرماها را شمردم هجده خرما بود پس این خواب چنین گزاردم که من در برابر هر خرما یک سال خواهم زیست.
بیست روز بعد در زمینی بودم که پیش روی من برای کشت و کار آماده می شد. به ناگاه کسی به من خبر آورد که ابوالحسن الرضا از مدینه رسیده و در همان مسجد فرود آمده است و مردم را دیدم که سوی او می شتابند.
من نیز نزد او رفتم حضرت در جایی نشسته بود که رسول خدا در خواب همان جا نشسته بود و زیر حضرتش بوریایی بود مانند بوریایی که زیر رسول خدا بود و در برابر او نیز طبقی از برگ خرما بود که در آن خرمای
صیحانی دیده می شد.
سلام کردم سلامم را پاسخ داد و فرایم خواند و مرا مشتی از آن خرما داد.
خرماها را شمردم به اندازه خرماهایی بود که رسول خدا به من داده بود.
عرض کردم ای پسر رسول خدا از این خرماها فزون ترم ده
فرمود: اگر رسول خدا فزونترت میداد فزونترت می دادیم.(طبرسی، ابو علی فضل بن حسن اعلام الوری، ۳۲۱-۳۲۲)
پیراهنی برای کفن
از ریان بن صلت روایت است چون خواستم به عراق روم، بر آن شدم تا امام رضا را بدرود گویم پس در دل گفتم هرگاه برای بدرود نزد حضرتش رفتم، پیراهن تنش را خواهم خواست تا مرگ جامه من باشد و چند درهمی از پول او را تا برای دخترانم انگشتری بسازم.
چون بدرودش گفتم گریه و غم فراق مرا از خواستن آنچه در دل گذرانده بودم، بازداشت؛ چون از نزد حضرتش بیرون شدم بانگم زد ای ریان بازگرد. من نیز بازگشتم.
سپس امام علیه السلام مرا فرمود: آیا دوست نمیداری پیراهن تنم را به تو دهم تا چون مرگت فرا رسید، کفن تو گردد؟ یا نمیخواهی تو را در هم هایی دهم تا برای دخترانت انگشتری بسازی؟
عرض کردم سرورم در دل داشتم که اینها را از تو بخواهم، لیک غم فراق مرا بازداشت.
حضرت بالش را بلند کرد و پیراهنی بیرون آورد و به من داد و گوشه سجاده را نیز کنار زد و در همهایی برداشت و به من داد و چون آنها را شمردم سی درهم بود.(ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن حسین، عيون اخبار الرضا ال، ۲۱۱٫۲-۲۱۲٫ ح ۱۷)
چشمه آب
از محمد بن حفص روایت است غلام عبد صالح ابوالحسن موسى بن جعفر مرا حدیث کرد با گروهی به همراه امام رضا در بیابانی بودیم که تشنگی سختی بر ما و چارپایانمان چیره شد چندان که بر جان خویش بیمناک شدیم.
امام رضا الله ما را فرمود به فلان جا روید - ویژگیهای آن جای را برای ما برشمرد که در آن آب می یابید.
غلام گوید به همان جا رفتیم و آب یافتیم و چارپایانمان را چندان آب دادیم که سیراب شدند و ما و همراهانمان در آن قافله نیز هم سپس رخت بربستیم حضرت فرمودمان که آن چشمه را بجوییم جستیم و جز به سرگین شتران
برنخوردیم و از چشمه نشانی نیافتیم.(مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحار الانوار، ۳۷٫۴۹ ح ۲۰.)
آنچه برای آل برمک روی میدهد
از محمد بن فضل روایت است سالی که هارون بر برمکیان خشم گرفت جعفر بن یحیی را بکشت و یحیی بن خالد را به زندان افکند و با آنان آن کرد که کرد، ابوالحسن در عرفه ایستاده بود و دعا میکرد. سپس سر به زیر انداخت از او در این باره پرسیدند فرمود به درگاه پروردگار نفرین برامکه می کردم که با پدرم چه ها کردند و پروردگار در این روز نفرین مرا برآورد. اندکی از رفتن امام نگذشته بود که جعفر کشته شد و یحیی به زندان افتاد و کار و بار برمکیان بازگونه گشت.
مسافر گوید با رضا در منی بودم که یحیی بن خالد به همراه گروهی از برمکیان بر او گذشتند حضرت رویش را از غبار پوشاند و فرمود: بیچارگان نمی دانند که در این سال چه بر سرشان خواهد آمد!
سپس فرمود شگفت تر این است که من و هارون مانند این دو هستیم و دو انگشتش را به هم چسباند.
مسافر گوید معنای سخنش را در نیافتم تا این که حضرت را در کنار هارون به خاک سپردیم.(طبرسی، ابو علی فضل بن حسن، اعلام الوری، ۳۶۵.)
او از این دینارها میخواهد
از ریان بن صلت روایت است در خراسان خدمت امام رضا رسیدم؛ با خود گفتم از او دینارهایی خواهم خواست که به نام حضرتش ضرب شده.
چون به حضورش شرفیاب شدم غلامش را فرمود ابو محمد از این دینارها که نام من بر آنها نقش بسته میخواهد سی دینار از آنها را بیاور
غلام دینارها را آورد و من گرفتمشان سپس در دل گفتم: کاش از جامه های خویش مرا بپوشاند.
حضرت علیه السلام به غلامش روی کرده فرمود آنان را برگو که جامه هایم را نشویند و همان گونه که هستند بیاورشان پس برایم پیرهن، شلوار و کفشی آوردند.(طبرسی، ابو علی فضل بن حسن، اعلام الوری، ۳۶۵)
بطائنی مرد
از حسن بن على وشاء روايت است سرورم امام رضا در مرو مرا نزد خود خواند و فرمود ای حسن علی بن ابی حمزه بطائنی امروز مرد و هم اینک او را در گور نهادند و دو فرشته گور بر او درآمده پرسیدند: خدایت کیست؟
گفت: الله.
گفتند: پیامبرت کیست؟
گفت: محمد
گفتند ولی ات کیست؟
گفت: علی بن ابی طالب الله.
گفتند: از پس او ؟
گفت: حسن .
گفتند: از پس او؟
گفت: حسین الله.
گفتند: از پس او؟
گفت: علی بن الحسين الله.
گفتند: از پس او؟
گفت: محمد بن علی .
گفتند: از پس او؟
گفت: جعفر بن محمد الله.
گفتند: از پس او؟
گفت موسی بن جعفر الله.
گفتند: از پس او؟
زبانش گرفت و آن دو فرشته بر او بانگ زدند و گفتند: از پس او؟ او خاموش ماند.
دو فرشته بدو گفتند آیا موسی بن جعفر تو را چنین فرمود؟
سپس فرشتگان او را به گرزی آتشین زدند و تا روز رستخیز، گورش را بر او سوزان کردند.(ابن شهر آشوب مازندرانی، المناقب، ۳۳۷٫۴)
از خدمت سرورم بیرون شدم و همان روز را تاریخ نهادم. چند روزی بیش سپری نشده بود که از کوفیان نامه ها رسید که بطائنی در همان روز مرده و در همان دم در گور شده است.
از او دست بکش
احمد بن عمر حلال گوید: شنیدم که اخرس در مکه به امام رضا بد و بیراه میگوید پس به مکه رفتم و دشنه ای خریدم و چون او را دیدم در دل گفتم به خدا سوگند اگر از مسجد بیرون آید حتماً او را خواهم کشت و بر این
کار مصمم بودم.
بدین حال بودم که نامه ابوالحسن رسید در آن فرموده بود: بسم الله الرحمن الرحیم به حقی که بر تو دارم سوگندت میدهم که از اخرس دست بداری که خداوند تکیه گاه من است و همو مرا بس».(صفار قمی معروف به ابن فروخ ابو جعفر محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ۲۵۲)
آیا میدانی این گنجشک چه می گوید؟
از سلیمان جعفری روایت است با ابوالحسن الرضا در باغ او بودم؛ ناگاه گنجشکی آمد و پیش روی حضرتش بر زمین نشست و فریاد سر داد و پریشانی کرد امام فرمود سلیمان سخن این گنجشک را در می یابی؟ عرض کردم خیر فرمود میگوید که ماری در خانه می خواهد جوجه های مرا بخورد. برخیز و چوبدستی برگیر و به خانه رو و آن مار را بکش من نیز چوبدستی برداشتم و به آن خانه شدم و مار را دیدم که در آن جا می گردد پس او را کشتم.(ابن شهر آشوب مازندرانی، المناقب، ۳۳۴٫۴)
صص30-37
مشهد مقدس
از هروی روایت است که چون علی بن موسی به سوی مأمون رهسپار شد در بین راه به ده سرخ که رسید به آن جناب عرض شد: ظهر شده آیا نماز نمی خوانید؟ حضرت از مرکب فرود آمد و فرمود: آبی برایم بیاورید. گفتند: ای پسر رسول خدا آبی با ما نیست حضرت با دست خویش زمین را کند، پس آبی پدیدار شد که خود او و اصحابش که با وی همراه بودند با آن وضو ساختند و آثار آن آب اکنون و تا این روزگار باقی است چون به سناباد وارد شد به کوهی که امروزه از آن دیگ سنگی میسازند تکیه کرد و چنین دعا کرد: «بار خدایا! این کوه را آن طور قرار ده که از آن نفع برند و برکت ده آنچه را که در آن می نهند و آنچه از آن میسازند سپس فرمان داد که از سنگ آن کوه چند دیگ ساختند و می فرمود در ظرف دیگر برای من چیزی پخت مکنید، مگر در همین ظرف های سنگی حضرت بسیار کم خوراک بود و غذاهای ساده می خورد. از آن روز بود که مردم به سوی حضرت هدایت یافتند و برکت دعای او در آن کوه ظاهر شد. آنگاه به خانه حمید بن قحطبه طائی وارد شد و به بقعه ای رفت که هارون در آن بود و با دست مبارکش بر کنار قبر هارون خطی کشید و فرمود: این مکان، محل قبر من است و در اینجا دفن خواهم شد و خداوند این مکان را زیارتگاه و محل آمد و شد شیعیان و دوستان من قرار خواهد داد. به خدا سوگند زائری مرا زیارت نکند و سلام دهنده ای بر من سلام ندهد؛ جز این که آمرزش و رحمت خداوند به شفاعت و وساطت ما اهل بیت نصیب او گردد. سپس به قبله روی کرد و چند رکعت نماز گزارد و دعاهایی خواند و چون از دعا فارغ شد، به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد من شمردم که پانصد بار در آن سجده، خدا را تسبیح کرد، سپس برخاست .(ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن حسین، عیون اخبار الرضا لال، ۱۳۶٫۲٫ ح ۱.)
از علی بن حسن بن فضال روایت است که ابوالحسن الرضاء فرمود: «به درستی که در سرزمین خراسان بقعه ای است که زمانی محل رفت و آمد فرشتگان گردد و مرتب فوجی از فرشتگان فرود آیند و فوجی به سوی آسمان پرواز کنند تا روزی که در صور دمیده شود از آن حضرت پرسیدند که ای پسر رسول خدا!
این بقعه کدام است؟ فرمود: آن بقعه در سرزمین طوس است و به خدا سوگند آنجا بوستانی است از بوستانهای بهشت هر کس مرا در آن مکان زیارت کند اجرش همانند کسی است که رسول خدا را زیارت کرده است و خداوند
متعال برای او ثواب هزار حج مبرور و صحیح و هزار عمره مقبول و درست را بنویسد و من و پدرانم در روز قیامت شفیعان او باشیم.(همو، امالی، مجلس پانزدهم)
از جعفر بن محمد نوفلی روایت است که من در پل اربق شهری است در خوزستان که آن را اربک (گویند خدمت حضرت رضا رسیدم و سلام کرده در کنار آن حضرت نشستم و عرض کردم قربانت گردم مردمی می پندارند که پدرت زنده است فرمود: دروغ میگویند خدا لعنتشان کند! اگر زنده بود میرانش را تقسیم نمیکردند و زنانش به شوهر نمی رفتند؛ لیک او به خدا سوگند طعم مرگ را چشید همچنان که جدش علی بن ابی طالب چشید. نوفلی گوید که من عرض کردم تکلیف من چیست؟ فرمود بر تو باد پس از مرگ من به فرزندم محمد اما من خواهم رفت و بازگشتی برای من نیست. مبارک باد قبری که در طوس است با دو قبر در بغداد
عرض کردم یکی را میشناسم یعنی قبر موسی بن جعفر را آن دیگری کجاست؟
فرمود: «به زودی آن را خواهید شناخت سپس دو انگشت خویش را به هم چسباند و فرمود: «قبر» من و گور هارون این چنین است».(ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن حسین، عيون اخبار الرضا الله، ۲۱۶٫۲٫ ۲۳)
از محول سجستانی روایت است که چون فرستاده مأمون برای گسیل داشتن حضرت رضا به خراسان وارد مدینه شد من در آن شهر بودم. آن حضرت به مسجد رفت که با رسول خدا وداع کند چندین بار وداع کرد و اجازه رفتن خواست و هر بار قدمی چند دور میشد و باز به سوی قبر مطهر باز می گشت و صدایش به گریه و ناله بلند میشد. من پیش رفته به ایشان سلام کردم جواب سلام مرا داد. من او را برای این سفر که سوی مأمون می رفت تهنیت گفتم فرمود: دست بردار و مرا واگذار من از جوار جد بزرگوارم می روم و در غربت جان میسپارم و در کنار قبر هارون به خاک سپرده می شوم. محول گوید من به همراه او بودم و دنبالش میکردم تا به خراسان رسید و در طوس از دنیا رفت و او را در کنار هارون به خاک سپردند. (ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن حسین، عیون اخبار الرضا ، ۲۱۷٫۲٫ ۲۶)
از ابوصلت هروی روایت است که من نزد علی بن موسی الرضا بودم که جماعتی از اهل قم بر آن حضرت وارد شدند و سلام کردند. حضرت سلامشان را پاسخ گفت و آنان را مقرب داشت و اکرام کرد و فرمود: «خوش آمدید! مرحبا شما به حق از شیعیان ما هستید و روزگاری بیاید که شما شیعیان مرا در طوس زیارت کنید آگاه باشید که هر کس مرا با غسل زیارت کند از تمامی گناهان پاک میشود آن چنان که گویی از مادر متولد شده است.(همان، ۲۶۰٫۲ ٫ ۲۱)
صص385-388