امام مأمون را نمی ستود
امام علیه السلام مأمون را نمی ستود و تملق او را نمی گفت، بلکه جایگاه او در نزد وی خیلی جدی و صریح بود که با انتقاد از بعضی کارهایش وی را ناراحت می ساخت و مأمون خشمگین میشد و این را اظهار نمی کرد.
برخوردهایی بین آنها بود که ذیلاً بیان می شود:
۱. مأمون وقتی خلافت را به امام پیشنهاد کرد و به او گفت که من می خواهم خودم را از خلافت عزل کنم و آن را برای تو قرار دهم و با تو بیعت کنم نگاه کنید به جواب صریح امام که در جواب او فرمود: «اگر این خلافت مال تو است و خدا آن را برای تو قرار داده است جایز نیست خود را خلع کنی از لباسی که خدا بر تو پوشانده است و آن را برای غیر خودت قرار بدهی و اگر خلافت از تو نیست جایز نیست چیزی را که از تو نیست به من بدهی.»
اکنون انعکاس این پاسخ صریح امام را که با منطق صحیح و غیر قابل تکذیب و با حق و صدق توأم است چگونه میبینید؟ مأمون نتوانست چیزی بگوید، پس به خاموشی و سکوت پناه برد.
۲. چون امام از قبول خلافت سر باز زد، مأمون ولایت عهدی را به او پیشنهاد کرد پس امام این جواب قاطع را داد و فرمود: «تو از این طریق میخواهی به مردم بگویی: یقیناً علی بن موسی الرضا از دنیا روی برنتافت بلکه این دنیا بود که از او روی گرداند آیا نمیبینید که چگونه ولایت عهدی را قبول کرد؟(۱. همان مأخذ، ص ۱۳۹)
در واقع مأمون خیلی از امام ناراحت شد و فریاد زنان خطاب به آن حضرت گفت: تو همیشه مرا با چیزی مواجه میکنی که از آن متنفرم. تو از سطوت من ایمن شدی به خدا قسم باید ولایت عهدی را قبول کنی والا مجبورت میکنم و اگر این کار را نکنی گردنت را می زنم.( ۲. همان مأخذ، ص ۱۴۰.)
امام در تمام حرکات و اعمال خود خشنودی خدای متعال را در نظر می گرفت. او احدی را نمی ستود و برای هیچ مخلوقی چاپلوسی نمی کرد و اگر برای مأمون چاپلوسی مینمود و خود را به او نزدیک می ساخت و احساسات او را بر نمی انگیخت مأمون آن حضرت را نمی کشت.
و از صراحت امام علیه السلام و عدم ستایش او از مأمون این است که مأمون به آن حضرت گفت: ای ابوالحسن من درباره چیزی فکر کردم و نتیجه ای صحیح از آن گرفتم. من درباره نسل خودم و نسل تو فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که هر دو در یک فضیلت واحد هستند و اینکه شیعیان ما آن را جدا کرده اند به دلیل تعصب و هوای نفس.
امام به او فرمود: این کلام جوابی دارد اگر بخواهی برای تو بگویم و اگر بخواهی امساک کنم.
مأمون بسرعت گفت من این را نگفتم مگر برای اینکه نظر تو را در این باره بدانم.
امام علیه السلام دلیلی آورد که ثابت میکرد علویان شایسته تر و نزدیک تر به پیامبرند تا عباسیان فرمود: ای امیرالمؤمنین تو را به خدا قسم می دهم اگر خدای متعال پیامبرش محمد صلى الله علیه و آله را برانگیزاند و او از پشت آن تپه به سوی ما بیاید و از دختر تو خواستگاری کند آیا دخترت را به ازدواج او در می آوری؟
مأمون گفت: سبحان الله آیا کسی هست که به رسول خدا راغب نباشد؟
امام رضا علیه السلام فرمود: آیا فکر میکنی که او می تواند از دختر من خواستگاری کند؟
مأمون ساکت شد و راهی برای نزدیکی خود به پیامبر پیدا نکرد. زیرا امام دلیلی آورده بود که هیچ شک و انکاری در آن راه نداشت و آن اینکه فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها و فرزندان فرزندان آنها همه به پیامبر محرمند بنابراین مأمون گفت: به خدا شما نزدیک ترین کس به رسول خدا صلى الله عليه و آله هستید تا ما.
شایستگی اهل بیت پیامبر علیهم السلام به خلافت به دلیل نزدیکی آنها به پیامبر صلى الله علیه و آله نیست بلکه به دلیل توانایی، استعداد و علم آنها نسبت به چیزهایی است که جامعه در تمام زمینه های اداری و اقتصادی به آن نیاز دارد.(۱. كنزالفوائد، ص ۱۶۶)