زندگانی امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام-بانضمام کرامات و معجزات و فضائل و فاجعه ی عاشورای رضوی  ( 57-67 ) شماره‌ی 6870

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران امامت امام > از نظر سياسی

خلاصه

پس از اینکه هارون الرشيد خليفة مقتدر عباسی از جهان درگذشت مملکت او در قدرت دو فرزندش عبدالله مأمون و محمدامین درآمد، بالاخره مأمون برادر خود امین را کشت و بر سراسر کشورهای اسلامی سلطنت او مستقر گردید و مرکز سلطنت را مرو شاهجان قرار داد. مرو نام دو شهر از شهرهای نزدیک به هم بوده یکی «مروالرود» و دیگری «مرو شاهجان که با شهر نیشابور هفتاد فرسخ و با هرات و طوس و بخارا هر یک قریب شصت فرسخ فاصله داشته است. مرو شاهجان حاکم نشین خراسان بوده و در زمان مأمون الرشيد مركز خلافت اسلامی و مقر سلطنت شده است و اکنون مروشاهجان جزء چند شهری است که در سال ۱۲۸۰ به دست دولت روسیه افتاد و قسمت مهمی از خاک کشور ما را بیگانگان تصرف نمودند.

متن

زندگی سیاسی حضرت رضا علیه السلام 

پس از اینکه هارون الرشيد خليفة مقتدر عباسی از جهان درگذشت مملکت او در قدرت دو فرزندش عبدالله مأمون و محمدامین درآمد، بالاخره مأمون برادر خود امین را کشت و بر سراسر کشورهای اسلامی سلطنت او مستقر گردید و مرکز سلطنت را مرو شاهجان قرار داد. مرو نام دو شهر از شهرهای نزدیک به هم بوده یکی «مروالرود» و دیگری «مرو شاهجان که با شهر نیشابور هفتاد فرسخ و با هرات و طوس و بخارا هر یک قریب شصت فرسخ فاصله داشته است. مرو شاهجان حاکم نشین خراسان بوده و در زمان مأمون الرشيد مركز خلافت اسلامی و مقر سلطنت شده است و اکنون مروشاهجان جزء چند شهری است که در سال ۱۲۸۰ به دست دولت روسیه افتاد و قسمت مهمی از خاک کشور ما را بیگانگان تصرف نمودند.

به هر جهت پس از کشته شدن محمدامین حسن بن سهل به استانداری بغداد از طرف مأمون نامزد شد و طاهر که از بزرگترین سرداران لشگر خلیفه و سپهدار عالیمقامی بود به مقام وزارت برگزیده شد. طاهر را «ذوالیمینین» یعنی صاحب دو دست راست میگفتند و جهت اینکه طاهر را صاحب دو دست راست میگفتند به اختلاف ذکر شده است برخی نوشته اند علت آن بود که در نبرد و جنگ با این ماهان با دو شمشیر در دو دستش جنگید و درباره اش گفته شد: «کلتا یدیک یمین حین تضربه» یعنی هر دو دست تو هنگام شمشیر زدن دست راست است و فرمان را مأمون به عنوان «ذوالیمینین» برایش صادر نمود و برخی دیگر نوشته اند: هنگامی که طاهر خواست با حضرت رضا علیه السلام بیعت کند، دست چپ را در دست امام علیه السلام قرار داد و گفت : دست راستم به بیعت مأمون است و دست چپم فارغ هنگامی که این جریان را امام برای مأمون نقل کرد، مأمون گفت من آن دست چپ را راست نام نهادم از این نظر ذوالیمینین لقب داده شد و فضل بن سهل را هم ذوالریاستین می گفتند، چون او دارای دو ریاست بود وزارت جنگ و وزارت کشور و علی سعید صاحب دیوان چون سمت رسالت خلیفه را نیز دارا بود، ذو القلمين لقب داشت برای اینکه خواننده دچار زحمت نگردد ما به طور اختصار علت تسمیه به این نامها را در اینجا فراهم آوردیم.(تجارب السلف .)

 مأمون عباسی پس از آنکه کابینه خود را بدین رقم تشکیل داد و به خیال خود میخواست زندگی آرامی را بگذراند از هر گوشه و کنار مملکت صدائی بلند شد از طرفی طاهر ذوالیمینین با حسن بن فضل در افتاد و به اتفاق هزیمه از سرداران لشگر به کوفه رهسپار و با محمد بن ابراهیم حسنی معروف به ابن طباطبا بیعت نمود و با لشگر محمد سپاه حسن بن سهل را شکست دادند، از طرف دیگر در مکه محمد بن جعفر الصادق عليه السلام معروف به دیباج خروج نموده و عده ای را بر او شوراند در مدینه محمد بن سلیمان و در یمن ابراهیم بن موسی و در بصره زید بن موسی و عده ای از هواخواهان سلطنت محمدامین آرام نبودند جنگهای خارج از کشور هم نیز مجال را از مأمون ربوده بود آتش انقلاب و کودتا از هر طرف شعله می کشید و عقاب وحشتناک جنگ مأمون را تهدید می کرد.

این اغتشاشات داخلی و خارجی از ناحیه علویین و فرزندان علی و فاطمه عليهما السلام و جنگهای خارجی سبب شد که مأمون به فکر چاره برآید پس از فکر و تأمل فراوان چاره را در آن دید که متوسل شود به فرزند رشید موسی بن جعفر، على بن موسى الرضا عليهما السلام و با نزدیک شدن به آن امام همام فتنه فرزندان علی و برادران آن حضرت را خاموش سازد و بوسیله استفاده از فکر و تعلیمات آن بزرگ پیشوا آشوب طلبان دیگر را خاموش گرداند با آنکه مأمون پسری داشت مانند عباس که روشنی چشم او و عباسیان بود و همه فکر میکردند ولایتعهدی زیبنده اوست، ولی مأمون برای حفظ شئون سلطنت و محکم و استوار شدن پایه های خلافت و ارادت ظاهری که به خاندان علی علیه السلام و اولاد او داشت بهتر آن دید که علی الرضا علیه السلام را نامزد ولایت عهدی و جانشینی خود نماید و برای رفع قائله و آشوب این نقشه را پسندید و ماهرانه آن را طرح نمود. 

شبانه فکر کرد و بامداد که به بارگاه و مقر سلطنت خود آمد، گفت : اساساً من نذر کرده بودم اگر بر برادرم محمدامین فائق آمدم و در جنگ با او پیروز شدم خلافت را از اولاد عباس به یکی از فرزندان علی علیه السلام منتقل نمایم و شایسته ترین فرزندان علی، همانا على بن موسى الرضا است. من عقیده دارم او دانشمندترین و فاضل ترین مردم است و زبان گویایش مفتاح همه مشکلات و فکر بکرش راهنمای همه معضلات است. به این منظور باید از آن بزرگ مرد دعوت شود و به پایتخت مملکت اسلامی تشریف فرما گردد.

با این نقشه هیئتی را به سرپرستی دائی خود رجاء بن ابی ضحاک و فرناس که از محارم خلیفه بود تعیین نمود تا در مدینه از امام علیه السلام تقاضا کنند به خراسان نزول اجلال فرماید و به کمک و همکاری فضل بن سهل نامه ای بدین مضمون ارسال شد :

مسلمانان مشکلات خود را از ما پرسش مینمایند و در مقر خلافت کسی که قادر به جوابگوئی همه مشکلات علمی و بیان حقایق دینی و فقهی باشد، نیست و من هم جز پسر عم گرامی کسی را برای انجام این وظیفه مهم در کشورهای اسلامی سراغ ندارم و اصولاً وجود ندارد تا از او بخواهم، از این نظر از حضرتت تقاضا و تمنی میکنم بسوی ما آئی و این وظائف خدائی و دینی را که از وظایف حتمی و همیشگی آباء و اجدادت بوده، قبول فرمائی و گمراهان را به شاهراه هدایت و رستگاری رهبری فرمائی از طرف مأمون عباسی، خلیفه عصر.

داستان ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام از دقائق تاریخی و حقایق مهمه اسلامی است که باید تجزیه و تحلیل گردد به گفته دانشمند معاصر عبدالله علایلی لازم است رجوع قهقرائی کردن و زمان را در نوردیدن و اوضاع و احوال را از نظر زمان و محیط دیدن، تو گوئی صد قرن به عقب برگشته و از نزدیک شاهد و ناظر و معاصر و معاشر است و در غیر این صورت به یقین مصونیت ندارد و از اشتباه محفوظ نماند و به ویژه نسبت به افراد سیاسی به گفته مصطفی منفلوطی در جایی که باید گریست، می خندد و در موقع خنده به اقتضای سیاست میگرید مردم سطحی و افراد ظاهر بین را به این ظواهر و تظاهرات می فریبد و از کار خود بهره برداری می کند، یک تن از دانشمندان به نام که در قرن هفتم اسلامی شهرت بسزائی دارد و از نویسندگان بزرگ شیعه بشمار میرود در مقام طرفداری از مأمون عباسی برآمده و حتی نسبت به شیخ مفید به عنوان استعجاب شدید اعتراض میکند که چگونه نسبت کشتن حضرت امام هشتم را به مأمون عباسی داده است و در تأیید و تأکید این نظر عقیده سید بن طاووس دوست معاصر و معاشر خود را نیز بیان میکند که با او موافق و همفکر است(كشف الغمه می نویسد: سید رضی الدين على بن طاووس معتقد به زهر دادن به حضرت رضا علیه السلام نبوده است. چنانکه سید نعمت الله جزائری در انوار نقل نموده است از سید واریلی.) و رفته رفته کار به آنجا منتهی میشود که قاضی نورالله مرعشی - انار الله برهانه - نغمه ای دیگر آغاز و مأمون را خلیفه شیعی معرفی می کند.

اینجا نویسندگان و رجال معروفی هستند که تحت تأثیر همین عوامل قرار گرفته و فریفته ظواهر اعمال شده اند در صورتی که باید به کارهای چنین مردان با نظر بصیرت نگریسته باشند مأمون را با دیگر خلفای عباسی مقایسه نباید کرد زیرا که این خلیفه عباسی از دوران طفولیت تا زمان کهولت با علماء و دانشمندان مصاحبت و مجالست داشت و محصول عقل همه عقلا در اختیار او بود گذشته از آن که دوران کودکی بطور کلاسیک درس خوانده و نبوغ خود را نشان داده است در کلاس درس نیز احراز لیاقت و ابراز کفایت میکرده است.

با این مقدمات اعمال و اقوال او چون یک فرد عامی نیست، پدران او از بنی عباس و پیشینیان آنها از امویان سیاستی تند و خشن داشتند کیست که نداند رفتار ظالمانه و ستمگری خائنانه عباسیان کمتر از بنی امیه نبود منصور دوانیقی مجسمه شقاوت و قساوت بود کشتن سادات به طرق وحشیانه که بی شک در قرون وسطی نیز کم نظیر بوده است جوان و پیر، شرفاء و سادات را در میان ستون عمارات گذاشتن و بی محابا فرمان قتل و غارت و آتش سوزی دادن در یکی از همین موارد است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در میان شعله های آتش راه می رفت و می فرمود: انا بن اعراق الثرى أنا بن ابراهيم خليل الله» هر قدر آنان دشمنی بیشتر کردند دوستی و علاقه نسبت به خاندان رسالت بیشتر شد جای سخن نیست. مظلومیت ایجاد محبوبیت میکند از یک سو این فشار بناچار آنان را بیدار کرد و از دیگر سو سبب تنبه و عامل توجه به خداوند شد. 

                                                    خلق را با تو بدو بدخو کند                                          تا تو را ناچار رو آن سو کند.

به هیچ قیمت مردم پای از در خانه آنها نکشیدند و دست از دامن آنان برنداشتند، مأمون خلیفه فاضل درس خوانده و سرد و گرم چشیده و تجربه دیده از رفتار پدران خود عبرت آموخته و با تجارب اندوخته بیامیخته و بدین نتیجه رسیده که علت این توجه قلبی و علاقه معنوی امت و ملت نسبت به خاندان علوی اختفاء و دوری آنان است از اجتماع، باید آنها را به دام دنیا انداختن و به زخارف مشغول ساختن تا از نظرها ساقط معرفی شوند، پس از آنکه جاه طلب و دنیاپرست معرفی شدند مدح و ستایش تبدیل به قدح و نکوهش خواهد شد و با این سوابق اگر بخواهیم اعلان و اعلام کنیم که علویان از گوشه انزوا و اختفاء بدر آیند تا مورد اکرام و انعام قرار گیرند، باور ندارند و از ما نپذیرند بهتر آن است که بزرگترین شخصیت دینی و علمی و روحانی خاندان رسالت را احضار و حسن نیت و نظر خود را نسبت به وی اظهار داریم. سایر علویان و اشراف نیز از پرده استتار بدر آیند و چون وارد اجتماع شوند به رنگ اجتماع در آیند و چون مردم اعمال و رفتار آنان را ببینند نسبت به آنان بددل شوند و مقصود حاصل آید. این نظر خود را به طور طبیعی با فضل بن سهل وزیر دربار مشاور پرکار خود در میان گذاشت و به وی گفت که من اراده دارم خلافت را به یک تن از علویان باز گذارم و بهتر آنکه در این موضوع برادر تو حسن بن سهل که مرد پخته و آزموده است، نظر خود را بگوید چنین اراده دارم که علی بن موسی الرضا را از حجاز بدین صوب باز آورم و از خلافت بگذرم، شما هم مذاکره و مشاوره کنید آزادانه عقیده خود را بگوئید و هرچه زودتر مرا از نتیجه مذاکرات خود مطلع سازید. طوری ماهرانه نقشه خود را اجراء و نقش خود را ایفاء می کرد که نزدیکترین کسانش ذوالریاستین وزیر دربار نیز پی به مقصود او نبرد، حسن بن سهل در اولین فرصت که به حضور آمد عیوب و مفاسدی برای این کار برشمرد که مهمترین آنها از دست دادن خلافت و برباد دادن نتایج زحمات چندین ساله است خلافتی که به قیمت خونهای بسیار بدان رسیده ای چگونه به رایگان از دست می دهی؟

مأمون با نهایت خونسردی چنانکه شیوۀ مردان سیاسی است گفت: حقیقت امر این است که من با خدای خویش عهدی دارم و پیمانی بسته ام، در آن ایام که با برادر خود امین در جنگ بودم عهد کردم که اگر پیروزی یافتم و بر او غالب آمدم خلافت را به أفضل و أعلم از آل امیرالمؤمنین باز گذارم و تسلیم نمایم و در این کار تصمیم قطعی دارم و مقصود من از مشورت با شما آن بود که مبادا در تشخیص خود خطا کرده باشم و گرنه در اصل موضوع و نفس قضیه نیازی به نظر دادن نیست. عقیده من این است که : علی بن موسی الرضا أفضل و أعلم و أزهد و أتقی از همه فرزندان علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین است، آیا شما نیز موافق هستید؟ و او را چنین میشناسید؟ یا دیگری را معرفی میکنید؟

هر دو برادر به یک نظر گفتند این امر قابل بحث نیست، همگان بر این حقیقت واقف هستند و کسی را در این باره تردید نیست، سپس به فضل دستور داد که شما به حضرت علی بن موسى الرضا ابلاغ کنید که من اراده دارم خود را از خلافت خلع کرده و شما را برگزینم و به خلافت نصب کنم و نخست خود من بیعت خواهم کرد تا این امر استوار گردد و خلافت استقرار یابد. چون موضوع ابلاغ شد آن حضرت امام هشتم - به فضل فرمودند: به خلیفه بگو از این فکر صرف نظر کرده و از این خیال منصرف شود

بهتر آن است که بجای اینگونه افکار و نقشه ها فکر خود را در بهبود امور مردم صرف کنند، و به نظم اجتماع بپردازند. ماجرا را در صفحات بعدی می آوریم که مأمون در موضوع پیام اصرار و ابرام میکرد و حضرت در مقام رد و انکار اصرار می ورزید از آن به بعد خود در مقام آن برآمد که ملاقاتهای دوستانه بیشتر کند. آری در میان راز معشوقان قلم نا محرم است. شاید نتوانسته اند مقصود مرا چنانکه هست بیان کنند و مکروا و مکرالله والله خير الماكرين». امام هشتم قبول نکردند و جواب منطقی دادند که مأمون را سخت ناراحت کرد و با حالت عصبی و قیافه ای گرفته و جدی گفت: اکنون که خلافت را نپذیرفتی ولیعهدی مانعی ندارد و از قبول آن چاره و بدی نیست، پس از من خلیفه مسلمین شما هستید.

آن مجلس نیز با انکار و سهل انگاری برگزار شد، روزی چند نگذشت که بوسیله فضل بن سهل تقاضای مأمون تکرار شد، در یکی از جلسات مأمون گفت : من از خلیفه دوم کمتر نیستم او موضوع خلافت را به شوری باز گذاشت و شش تن را نام برد که بایستی اینان یک تن از میان خود برگزینند و مدت مهلت سه روز بیش نباشد اگر سه روز بگذرد و خلیفه تعیین نگشت هر شش تن را بکشند. این سابقه تکلیف را روشن میکند. این تهدید در ضمن سخن بود و ادامه داد که فضل مأمور است از نظر نجومی ساعت مناسبی را معین کند تا موضوع ولیعهدی در ساعت میمون و مبارکی انجام پذیرد و فضل در نجوم دستی د داشت و مأمون نیز تا حدی مطلع بود و به احکام نجومی پایبند و علاقه مند بود فضل بر طالع سرطان که مشتری در آن میبود وقتی را انتخاب کرد این سخن از حضرت علی بن موسى الرضا عليه السلام معروف است که فرموده اند:

و لكن الجفر و الجامعة يدلان على خلاف ذلك ..(نامه آستان قدس .)

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز                        ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست 

به هر حال در سال دویست هجری مأمون به وسیله فضل بن رجاء بن ضحاک و فرناس و عده ای دیگر از حضرت رضا علیه السلام درخواست نمود که به خراسان تشریف بیاورد بیهقی مینویسد که مأمون سفارش کرده بود که حضرت رضا علیه السلام را با نهایت ادب و احترام از مدینه به مرو بیاورند و برنامه مرتب و منظمی برای حرکت امام علیه السلام پیش بینی نموده بود، و چنانکه ملاحظه شد نقشه سیاسی او بسیار با مطالعه تنظیم شده بود. چون سفارش مأمون به امام علیه السلام رسید، در ابتدا نپذیرفتند، ولی هنگامی که امام علیه السلام توجه پیدا کرد بر اینکه این مسافرت قهری است و روشی را که پدران بزرگوارش با خلفای غاصب داشته اند، باید تعقیب نماید و خواه ناخواه به جانب مقر سلطنت و خلافت باید حرکت کند و صلاح امت و ملت را به چشم حق بین و روشن گرای خود چنین تشخیص داد، شاید امام علیه السلام اگر امتناع می نمود اغتشاشاتی برپا می شد و خون افراد بی گناهی به زمین می ریخت، شاید اگر امام علیه السلام قبول این دعوت را نمی نمود، مردم عامی و بی درک درست نمیتوانستند قضاوت کنند، چون ظاهر آن یک دعوت آن هم به عنوان ارجاع خلافت به خاندان علی بود، مردم می گفتند زمانی که حقوق از دست رفته به خاندان علی و بزرگ آنها بر می گردد، نمی پذیرد چرا علی بن موسی الرضا عليه السلام قبول دعوت و خلافت را نپذیرفت هزاران شاید و چرا امام علیه السلام را وادار به قبول دعوت مأمون نمود.

کسی چه می داند؟ شاید هم طبق خواسته و اراده پروردگارش مشی می کرد، او مأموریت یافته بود مدینه جدش را ترک گوید و بسوی خراسان بیاید و دلهای ملت ایران را متوجه خود بنماید و به طفیل وجود آن امام علیه السلام ایرانیان نسبت به تمام ملل و مسلمین ممتاز شوند، و در شیعه گری و پیروی از خاندان عصمت و طهارت مستقیم و روشن باشند و در راه عشق و علاقه به خاندان علی بهترین فداکاران و از خود گذشتگان بشمار آیند، بویژه اگر بگوئیم مادر آن امام علیه السلام نیز ایرانی بوده است، ایرانیان از زمان دیرین محبوب نزد خاندان عصمت و طهارت بوده و بخصوص نزد پیامبر اسلام محبوبیتی خاص داشتند در زمان پیدایش اسلام پس از اینکه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به رسالت و تبلیغ دین خدا مأمور شد، به تمام کشورهای بزرگ جهان نامه نوشت و سلاطین را به قبول اسلام دعوت کرد معمولاً اگر سلطانی دعوت آن بزرگوار را می پذیرفت فبها المطلوب و اگر نمی پذیرفت همین مقدمه : تسخیر و مسلمان کردن آن ناحیه بود.

به هر حال مأمون تصمیم گرفت امام علیه السلام را به خراسان دعوت کند او در نظر گرفت یکی از افراد مورد اعتماد را انتخاب کند و به مدینه بفرستد در میان آن همه رجال موجود رجاء بن ابی ضحاک خراسانی را برای این کار انتخاب کردند او خواهرزاده فضل بن سهل سرخسی و مورد وثوق و مردی صاحب مقام و با نفوذی بود، مأمون او را نزد خود فرا خواند و دستورات لازم را به او داد و روانه مدینه کرد تا امام رضا علیه السلام را به هر

نحوی شده با خود به خراسان بیاورد. رجاء از مرو بیرون شد و خود را به مدینه رسانید. در کتب تاریخ و سیره نیامده که او از کدام طریق به مدینه رفته و چند نفر با وی همراه بوده اند و پیام مأمون برای امام چه بوده است و در چه مدت به مدینه رسیده است چنانکه معلوم نیست متن پیام مأمون چه بوده است و معلوم نیست شفاهی بوده یا کتبی و از روایات استفاده میشود امام رضا علیه السلام با کراهت این مسافرت را قبول کرده اند و به نزدیکان خود فرمودند از این سفر مراجعت نخواهند کرد.

امام رضا علیه السلام بدون رغبت و میل خود را آماده کردند و می دانستند که از این سفر باز نخواهند گشت لذا امام، خویشاوندان، زنان و فرزندان خود را جمع کردند و به آنها فرمودند شما برای من گریه کنید، من سفری پر خطر در پیش دارم امام رضا با فرزندش ابو جعفر جواد علیه السلام که هنوز کودک بود وداع کردند و عازم خراسان شدند.

به قول لرد آویبوری نویسنده مشهور انگلیسی مصائب روزگار چون باد میوزد و چون باران میبارد و هیچکس از دست آن امان ندارد زندگی با مصیبت و رنج آمیخته است هر کس زنده است باید رنج بکشد و بار مصائب را تحمل کند کسی که به دریا می رود دامنش تر می شود، کسی که در خارستان قدم میزند خارهای جانگزا پایش را رنجه می کند و هر کس در این جهان زنده است مصائب و مشکلات چون زنبور و عقرب بر دلش نیش می زند و یک دم راحتش نمیگذارد چه باید کرد، دنیا را اینطور ساخته اند ناله و شکایت ثمری ندارد جز آنکه فشار مصائب را بیشتر و مشکلات را بزرگتر کند اگر به دیده و هم و خیال در رنج و محنتهای زندگی بنگریم، از کثرت و عظمت آن آشفته خواهیم شد. در میان امواج مصائب دنیا شاید مصیبتی از جدائی و فراق شکننده تر برای روح بشر نباشد چه دردناک و جان خراش است فراق و جدائی از محبوب، هر چه باشد سرزمینی باشد که انسان به او عشق می ورزد و یا انسانها و دوستانی که به آنان خوی و انس گرفته است. شاید در زندگی برای شما اتفاق افتاده باشد و تلخی فراق و دوری از محبوبتان را چشیده باشید چقدر جانگاه و غیر قابل تحمل است.

گهی میگفتم اینک می رسد یار                                     نهال انتظارم می دهد بار

 برون می آید آن مهر دل افروز                                       شبم پیش از سحرگه می شود روز

گهی می جستم از جا بیخودانه                                    زده رخش جنون را تازیانه 

که گر بیرون نیاید امشب آن ماه                                  من مجنون به این دل چون کنم آه

 در این افکار خام از بیم و امید                                    تن افکار می لرزید چون بید

سخن کوته من آشفته احوال                                         ندیدم خویش را هرگز به این حال

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی