گزیده ای از سخنان گهربار امام رضا(ع)  ( صص 120-117 ) شماره‌ی 6790

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > نقشه قتل و سوء قصد > سوء قصد به امام رضا (عليه السلام) توسط مامون و نجات امام

خلاصه

از هرثمه بن اعین روایت است بر آقا و مولایم علی بن موسی الرضا در خانه مأمون وارد شدم در آنجا شهرت یافته بود که علی بن موسی از دنیا رفته است حال آن که این سخن درست نبود من وارد شدم و اجازه دیدار خواستم...

متن

امتحان

از هرثمه بن اعین روایت است بر آقا و مولایم علی بن موسی الرضا در خانه مأمون وارد شدم در آنجا شهرت یافته بود که علی بن موسی از دنیا رفته است حال آن که این سخن درست نبود من وارد شدم و اجازه دیدار خواستم. 

هر ثمه گوید در میان غلامان مأمون که مورد اطمینان بودند، جوانی بود که او را صبیح دیلمی می نامیدند او سخت و به حق آقایم را دوست می داشت. بدان هنگام آن جوان برون شد و با دیدن من گفت ای هرثمه آیا تو نمی دانی که من در پیدا و نهان مورد اعتماد مأمون هستم.

گفتم: آری.

گفت ای هرثمه بدان که مأمون مرا با سی تن از غلامان دیگر که مورد اطمینان و یاران پیدا و نهان او بودند در آغاز شب فراخواند. من بر او وارد شدم در حالی که شب او از شمع های بسیار به سان روز شده بود و در برابرش شمشیرهایی از نیام کشیده بران و شرنگ آلود نهاده شده بود. او ما را یکایک فراخواند و از ما پیمان ستاند در حالی که جز ما کسی آنجا نبود. 

مأمون ما را گفت این پیمان بر شما لازم است و شما آنچه را که به شما فرمان دادم انجام دهید و با چیزی از آن مخالفت ننمایید. 

صبیح گوید ما برای مأمون سوگند یاد کردیم که فرمانش را اجرا خواهیم کرد. او ما را گفت هر یک از شما شمشیری به دست خویش گیرد و بروید تا در حجرة على بن موسى الرضا بر او وارد شوید پس اگر او را ایستاده، نشسته یا خوابیده یافتید با وی سخن مگویید و شمشیرهای خویش را بر او فرود آرید و گوشت و خون و موی و استخوان و مغز او را به هم در آمیزید، سپس فرش او را بر وی اندازید و شمشیرهایتان را با آن پاک کنید و نزد من آیید. اگر این کار را به انجام رسانید و پنهانش دارید هر کدامتان را ده همیان درهم و ده قطعه زمین زراعی گزیده دهم و تا زنده و ماندگارم این دهش را از شما نبرم.

صبیح گوید شمشیرها را به دست گرفتیم و در حجره اش بر او وارد شدیم و او را خوابیده یافتیم در حالی که انگشتانش را تکان میداد و سخنی می گفت که ما نمی فهمیدیم.

صبیح گوید: غلامان با شمشیر سوی او شتافتند و من شمشیرم را انداختم و ایستاده او را مینگریستم گویا او میدانست که ما بر او هجوم می آوریم، از این روی لباسی بر تن کرده بود که شمشیر بر آن کارگر نبود غلامان فرش او را بر او انداختند و بیرون آمده نزد مأمون شدند مأمون آنان را گفت: چه کردید؟

غلامان گفتند: ای امیرالمؤمنین آنچه فرمودی به انجام رساندیم.

مأمون گفت آنچه را که گذشت، جایی بازگو نکنید.

چون صبح دمید، مأمون سر برهنه و پیرهن باز بر تخت خویش نشست و وفات آن حضرت را اعلان داشت و آماده سوگواری شد. سپس پابرهنه به سوی حضرت رفت تا او را بنگرد در حالی که من نیز با او همراه بودم. چون در حجره حضرت بر او وارد شد صدای همهمه آن جناب را شنید و بر خود لرزید، آنگاه گفت چه کسی نزد اوست؟

گفتم ای امیر المؤمنین ما نمی دانیم.

گفت بشتابید و ببینید که کیست.

صبیح گوید ما به سرعت سوی اتاق رفتیم و به ناگاه دیدیم که سرورم له در محراب خویش نشسته است و نماز میخواند و تسبیح می گوید.

گفتم ای امیرالمؤمنین در محراب شخصی را میبینم که نماز می خواند و تسبیح می گوید.

مأمون یکه خورد و بر خویش ،لرزید سپس گفت خدا شما را لعنت کند! مرا فریب دادید. سپس از میان آن جماعت به من روی کرده گفت: ای صبیح تو او را می شناسی ببین کیست که نماز می خواند؟

صبیح گوید من وارد حجره شدم و مأمون بازگشت و چون به آستانه در رسیدم، امام اله مرا فرمود:

ای صبیح عرض کردم لبیک ای مولای من و به روی در افتادم. فرمود: خدایت رحمت کناد برخیز میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا - گرچه کافران را ناخوش افتد - نور خود را کامل خواهد گردانید».

صبیح گوید: سپس نزد مأمون بازگشتم رویش چون پاره شب تار شده بود،مرا گفت: ای صبیح چه خبر بود؟

او را گفتم ای امیرالمؤمنین به خدا سوگند او در حجره خویش نشسته بود و مرا بانگ زد و چنین و چنانم گفت.

صبیح گوید: مأمون تکمه های لباس خویش را بست و فرمان داد که لباسهای سلطنتی او را بیاورند سپس گفت بگویید که بیهوش شده بود و اینک به هوش آمده است.

هرثمه گوید خدای را بسیار سپاس گزاردم و فراوان ستایش کردم، سپس نزد سرورم امام رضا رفتم چون من را دید، فرمود: ای هرثمه آنچه را که از صبیح شنیدی برای دیگران بازگو مکن، جز بر آن که خداوند برای ایمان به محبت و ولایت ما قلبش را آزموده باشد.

عرض کردم سرورم اطاعت می کنم.

سپس فرمود: ای هرثمه به خدا نیرنگ آنان به ما زیانی نمی رساند تا این که أجل مکتوب به سر آید.(ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن حسین، عیون اخبارالرضا ، ۲۱۴٫۲ ٫ ۲۲.)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب معارفی