پنجره بیست و سوم
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
روزی وارد مجلس مأمون شدم امام رضا (ع) نیز در مجلس حاضر بود و عده ای از دانشمندان و سخنرانان مذاهب مختلف در آنجا اجتماع کرده بودند.
در این مجلس بعضی از حاضران مسأله امامت و نشانه های امام را از آن حضرت سؤال کردند و جوابهای درست و کافی شنیدند. سپس مأمون از مسأله رجعت و تناسخ پرسید و پاسخ صحیح گرفت. در پایان عرض کرد: یا ابا الحسن ، خدا مرا بعد از تو باقی نگذارد به خدا قسم دانش صحیح نزد غیر این خاندان یافت نمیشود و تمام علوم پدرانت به تو رسیده است. خداوند از طرف اسلام و مسلمین جزای خیرت دهد!
زمانی که حضرت رضا (ع) از مجلس برخاست من نیز دنبالش راه افتادم.
چون به منزل وارد شد خدمتش رسیدم و عرض کردم: ای پسر رسول خدا!
سپاس خدایی را که قلب و نظر خلیفه را نسبت به شما نیکو ساخته است تا به آنجا که سخنتان را تصدیق کرد و از شما احترامی شایسته نمود! »
امام رو به من کرد و فرمود: ای پسر جهم به این احترام ظاهری و تصدیق و حرف شنوی او فریفته مشو زیرا که او به زودی مرتکب ستم بزرگی میشود و با زهر مرا میکشد این مطلب عهدی است که به وسیله پدرانم از رسول خدا (ص) به من رسیده و از تو میخواهم تا من زنده ام، آن را از دیگران پوشیده بداری!»
گفت آن یار کز و گشت سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
من این حدیث را با هیچ کس در میان نگذاشتم تا اینکه....
حسن بن جهم