میهمان طوس  ( صص30-32 ) شماره‌ی 6650

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > سکونت در نيشابور > هنگام خروج از نيشابور و القای حديث (کلمه لا اله الا الله حصنی) در نيشابور

خلاصه

در نیشابور، شعار لا اله الا الله ۲۰۰ سال بعد از هجرت چه حرف تازه ای است؟ این که دیگر سلسله حدیث نمی خواهد! آیا این در افکار عمومی مطرح نمی کند که لا اله الا الله حاکم و رایج، چرند است؟! همان طور که محمد (ص) از حرا آمد و لا اله الا الله تازه ای گفت. من هم از آن گوشه مدینه آمده ام تا به شما که ظاهراً اهل توحید و لا اله الا الله هستید. حدیث تازه ای را که نشنیده اید بگویم خود این نشان می دهد که چنین عکس العملی در افکار عمومی دارد؛ بخصوص که بعد از مدتی می ایستد و همه تعجب میکنند چه حرفی میخواهد بگوید. آن وقت می گوید: «اما به شرطها و شروطها، و انا من شروطها.»

متن

پنجرۀ هفتم

خدایا! چه طور می توانم این صحنه ها را باور کنم؟

چه طور می توانم این صحنه ها را برای پسرم بشیر، تعریف کنم؟ و برای همسرم، آمنه؟

آنها که چشم به در دوخته منتظر بازگشت من با خبرهایی خوب و شیرین هستند؟!

خدایا کمکم کن کمکم کن تا خورشیدی را که فراتر از افقهای اندیشه و باورم سر زده باور کنم؛ خورشیدی را که از مدینه پیامبر سر زده ...

چند آسمان انتظارت را کشیده ام!

 چند آسمان زهر دوری ات را بر زبان جان چشیده ام !

چند آسمان ستارگان ولایت را در آغوش خاک دیده ام!

 و این همه تا تو بیایی!

 بوی مشک و عنبر و گلاب پیچیده در هوا مشام جان را می نوازد. همه سراپا گوشند. نیشابور، سراپا گوش است.

انگار در و دیوار و خاک و سنگ شهر نیز جان گرفته اند تا سخن امام را بشنوند و در این حال که سکوت مهر روحانی دلهاست، امام سر از کجاوه بیرون می آورد و سخن آغاز میکند.  ناگاه هزاران قلم در هزاران دوات فرو میرود و هزاران دست آغاز نوشتن میکنند :

پدرم موسی کاظم به نقل از پدرش جعفر صادق به نقل از پدرش محمد باقر به نقل از پدرش زین العابدین به نقل از پدرش سیدالشهداء، به نقل

از پدرش علی بن ابی طالب، مرا حدیث کرده می گوید:

 حبيب و نور چشمم رسول خدا به نقل از جبرئیل و جبرئیل به نقل از خداوند سبحان فرمود: 

كلمة لا اله الا الله در من است و هر کس آن را با عقیده دل بر زبان آورد وارد دژ من شده است و هر کس وارد دژ من شود از عذابم در امان خواهد بود. به دنبال این سخن امام پرده کجاوه را می اندازد و استر را امر به رفتن می کند. در این حال چشمها همچنان به کجاوه خیره مانده اند.

لحظه ها به کندی میگذرد جماعت را هاله ای از بهت و حیرانی در میان گرفته است. کسی حرکتی نمی کند؛ اما در چهره ها هنوز انتظار موج می زند. 

انگار حرفی نگفته مانده است استر چند قدمی نرفته باز می ایستد. امام دوباره سر از کجاوه بیرون می آورد نگاه خود را به جمعیت می دوزد و با تبسمی شیرین لب به سخن می گشاید:

اما ورود به این دژ را شرط و شروطی نهاده اند و من از شروط آن هستم !

امام پس از گفتن این جمله لب از سخن گفتن فرومی بندد و پرده را حجاب آفتاب چهره میکند پرده که فرو می افتد حیرانی آغاز می شود !

بی ته یا را به گلشن گل مرویا                     و گر رویا کسش هرگز مبویا

بی ته هر کس به شادی لب گشاید          رخش از خون دل هرگز مشویا

سلیمان، پدر بشیر

زمینه

.... میگوید من از پدرم شنیدم او از پدرش او از پدرش او از پدرش... و او از محمد بن عبدالله و او از خدا که.....

 ... سلسله حدیث مهم است در برابر سلسله بنی عباس که من مأمونم پسر هارون...  پسر هادی پسر منصور پسر(مثلاً) سفاح...  پسر عباس بن عبد المطلب.... 

در جایی که کسی غیر از این سلسله سلسله دیگری را نمی شناسد او سلسله تازه ای را مطرح کرده که اصلاً به بنی عباس نمی خورد. یکسره به خدا می خورد این سلسله اش خیلی مهم است؛ یعنی رژیمی در برابر رژیم دیگری مطرح است.

 خب حال این رژیمی که مطرح کرده پشتوانه اش چیست؟ ارزشش چیست؟ این است که :

كلمة لا اله الا الله حصنى، فَمَن دخل حصني أمن من عذابي .

شعارش این است ولی مگر خلیفه لا اله الا الله نمی گوید؟! خلیفه تمام شمشیرهایی را که در شرق و غرب میزند برای لا اله الا الله است. پس معلوم می شود دارد حرف تازه ای میزند برای مسلمانها حرف تازه ای می گوید. در نیشابور، شعار لا اله الا الله ۲۰۰ سال بعد از هجرت چه حرف تازه ای است؟ این که دیگر سلسله حدیث نمی خواهد! آیا این در افکار عمومی مطرح نمی کند که لا اله الا الله حاکم و رایج، چرند است؟! همان طور که محمد (ص) از حرا آمد و لا اله الا الله تازه ای گفت. من هم از آن گوشه مدینه آمده ام تا به شما که ظاهراً اهل توحید و لا اله الا الله هستید. حدیث تازه ای را که نشنیده اید بگویم خود این نشان می دهد که چنین عکس العملی در افکار عمومی دارد؛ بخصوص که بعد از مدتی می ایستد و همه تعجب میکنند چه حرفی میخواهد بگوید. آن وقت می گوید: «اما به شرطها و شروطها، و انا من شروطها.»

خودش را که سیدی است که از مدینه آورده و به او پست داده اند، وصل می کند به قبول و تحقق عينى لا اله الا الله بعد هم نه اسمی از خلیفه می برد، نه از ولایت عهدی خودش و نه از هیچ چیز دیگر این کلکی است که زده و در نیشابور هزاران نفر هم نوشته اند. در آن موقع نیشابور مرکز فرهنگ بوده است. به مرو که وارد شد مأمون فهمید چه کلکی خورده است و «او» به عنوان یک مأموریت آمده بود دلیلش هم اینکه کسی که ولیعهد می شود اولین کاری که به فکرش میرسد این است که زن و بچه اش را از مدینه بردارد و بیاورد به مرو یا توس در کاخ مخصوص ولیعهد بنشیند! اما او نه تنها زن و بچه اش را نیاورده بلکه آنها را نشانده و گفته برای من همین الان عزا بگیرید در حضور خودم برای مرگم عزاداری کنید! ببینید نمایش چه قدر آگاهانه است.

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان بلند و رمان