جایگاه اهل بیت(ع) در جهان آفرینش  ( ، صص 272-270، 276-274 ) شماره‌ی 6587

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

شمشیرهای خلیفه در امام رضا اثر نکرد هر ثمه بن اعین می گوید چون خبر ارتحال حضرت امام رضا به گوش مردم رسید من نیز از خانه بیرون آمدم که در این عزا شرکت کنم، تا وارد خانه مأمون شدم، ناگاه متوجه گردیدم این خبر صحت نداشته امام رضا زنده هست!

متن

شمشیرهای خلیفه در امام رضا اثر نکرد

هر ثمه بن اعین می گوید چون خبر ارتحال حضرت امام رضا به گوش مردم رسید من نیز از خانه بیرون آمدم که در این عزا شرکت کنم، تا وارد خانه مأمون شدم، ناگاه متوجه گردیدم این خبر صحت نداشته امام رضا زنده هست!

270

در این میان مأمون غلامی به نام صبیح دیلمی داشت که نسبت به امام رضا معتقد بود، او اسرار محرمانه را برای من فاش میکرد وی گفت: هر ثمه مأمون مرا همراه با غلامان دیگر که مجموعاً سی نفر بودیم احضار کرد، پاسی از شب گذشته بود ما را کاملاً تحریک کرد و جوائزی را به ما وعده داد به هر کداممان شمشیر مسموم تحویل داد و گفت به خانه امام رضا هجوم ببرید او را در هر حالی یافتید از دم تیغ بگذرانید گوشت و استخوان و موهایش را به هم بریزید و بدانید تا من زنده ام شما را مورد انعام و پاداش قرار خواهم داد

صبيح اضافه کرد که ما شمشیرها را گرفته و به حجره امام وارد شدیم، او مشغول دعا و مناجات بود سخنانی میگفت که ما آنها را نمی فهمیدیم! غلامان مأمون با شمشیرهای خود به وی حمله کردند من نیز تماشاگر این صحنه بودم، گویا امام از تصمیم مأمون و سوء قصد ما آگاه بود او لباسی را پوشیده بود که شمشیرها در آن تأثیر نداشت.

غلامان خلیفه بساط حضرتش را به هم زدند سپس به خانه مأمون برگشته و چنین گزارش نمودند

فَعَلْنَا مَا أَمَرْتَنَا بِهِ يَا أَمِيرَ المؤمنين:

ما فرمانت را به اجرا در آوردیم».

مأمون دستور داد چنین موضوع را هرگز فاش نکنید......

فردا صبح خلیفه لباس عزا به تن کرد ارتحال حضرت را برای مردم و درباریانش اعلان نمود مجلس سوگواری برپا ساخت سپس با پای پیاده به حجره امام رضا وارد شد و با کمال تعجب صدای زمزمه حضرت را شنید و مشاهده کرد آن سرور زنده است و در محرابش مشغول نماز میباشد حضرت با دیدن مأمون این آیه را قرائت کرد

يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ: (جلاء العيون شير، ج ۳، ص ۱۸ مناقب شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۳۹ اثبات

الهداة، ج ۳، ص ۲۶۹، ش ۶۰؛ بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۸۶، ج ۱۸)

271

هر چند دشمنان خدا میخواهند نور الهی را با دهنهای خود خاموش کنند، ولی خداوند نورش خاموش شدنی نیست بلکه نور الهی ادامه دارد، اگرچه برای کافران خوش آیند نباشد.

مأمون از شنیدن این سخن و از دیدن آن حضرت به وحشت افتاد و چهره اش سیاه شد و به دستیارانش دستور داد بگوئید آن حضرت غش کرده بود و الآن به هوش آمده است

هر ثمه از شنیدن این خبر سپاس الهی را به جای آورد، آن گاه به حضور امام رضا رسید. او میگوید حضرت از دیدن من فرمود: هر ثمه سخنان صبیح را به کسی نگو، مگر به آن افرادی که خداوند دل آنان را با محبت و ولایت ما پر کرده است سپس فرمودند هر ثمه کید و حیله آنان به ما ضرری نمی رساند، مگر این که از سوی خدا اجل به پایان برسد.

تشرف دعبل به حضور امام و اشعار او

دعبل خزاعی در مرو» به حضور امام رضا رسیده عرض کرد: مولای من قصیده ای ایراد کرده ام که دوست دارم آن را اولین بار در محضر شما بخوانم حضرت به وی اجازه داد او قصیده اش را سرود چون به این شعر رسید

تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغَرْفَاتِ

      وَ قَبْرٍ بِبَغْدَادِ لِنَفْسٍ زَكَيَّةٍ

فرمود: اجازه میدهی من دو بیت شعر به اشعارت اضافه کنم؟ جواب داد: بلی

حضرت آن گاه این دو بیت را سرودند

وَ قَبْرٍ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ      

توقد فِي الْأَحْشَاءِ بِالحَرقَاتِ    

إلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً

    يُفَرِّجُ عَنَّا الهَمَّ وَالْكُرُبَاتِ

دعبل بن علی خزاعی پرسید: ای پسر پیامبرا قبری که در طوس است از آن کیست؟ حضرت فرمود قبر خود من میباشد به زودی طوس مرکز شیعیان و زائران من می گردد هر کس مرا در غربت زیارت نماید در روز رستاخیز با من به یک درجه می باشد و خداوند گناهانش را می آمرزد.....

272

گنجشک از خطر مار به امام رضا شکوه می کند

سلیمان بن جعفر از فرزندان جعفر طیار میگوید من در یکی از باغهای حضرت رضا در خدمت آن سرور نشسته بودم ناگاه گنجشک را دیدم که با تمام اضطراب بحضور آن امام آمده و صیحه میکشید و دست از ناله و صیحه بر نمی داشت. امام رضا خطاب به من فرمود: می دانید این پرنده چه میگوید؟ گفتم: خدا و پیامبر و فرزند رسول خدا داناترند من که زبان او را نمیدانم حضرت فرمودند: این گنجشک میگوید: ماری به خانه ای وارد شده و اکنون به نزدیک لانه این پرنده رسیده است و میخواهد بچه های او را بخورد او از من میخواهد که اینک تو این عصا را بردار و آن مار را به هلاکت برسان

سليمان بن جعفر میگوید من به دستور آن سرور عصا را برداشته و وارد آن خانه شدم دیدم مار در خانه میگردد، و بفوری او را کشتم. ) بصائر الدرجات ص ۳۴۵ حدیث ۱۹ ، خرائج راوندی ص ۳۵۹ ش ۱۲ مناقب ج ۴ ص ۳۳۴ (

این داستان میرساند که امام رضا به زبان پرندگان آشنا بود و آیه های سوره نمل» را تداعی می نماید که حضرت سلیمان با مورچه و شانه بسر به گفتگو پرداخت. ) آیات ۱۶ تا ۳۰(

باد در تسخیر امام رضا

چون امام رضا به ولایتعهدی رسید گروهی از حاشیه نشینان و غلامان مأمون از این کار دل خوشی نداشتند، لذا با هم پیمان بستند که هرگاه آن

رسم دربار مأمون این بود که هنگام تشریف فرمائی آن امام پرده ای که آویزان بود آن را بلند میکردند تا آن حضرت بدون زحمت وارد شوند

274

ناگاه همان گروه مشاهده نمودند که امام رضا تشریف می آورد آنان بی اختیار از جای خود بلند شده و پرده را بلند کردند و با سلام و احترام لازم آن حضرت را وارد خانه مأمون نمودند! سپس به ملامت و سرزنش همدیگر شروع کردند که این چه پیمانی بود که آن را نقض کردید؟

دوباره با هم و عده کردند که دیگر این اشتباه را تکرار نکنند... بار دوم چون امام وارد شد هر چند آنان پرده را بلند نکردند ولی این بار خداوند باد را مأمور ساخت که پرده را بلند نموده و پس از وارد شدن آن بزرگوار در جای خود قرار گرفت، هنگامی که آن حضرت تشریف میبرد همین کرامت بار دیگر تکرار شد و آنان به همدیگر گفتند:

يَا قَوْمُ هَذَا رَجُلٌ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَهُ وَ اللَّهِ بِهِ عِنَايَةً:

ای قوم این امام در پیشگاه خدا جایگاه خاصی دارد و دارای منزلت و مقام است....

مگر ندیدید که شما پرده را بلند نکردید خداوند باد را در تسخیر او قرار داد و این کار انجام گرفت؟».

همان طوری که باد در خدمت حضرت سلیمان بود بنابراین از این پیمان برگردید و در احترام او بکوشید همه این نظر را تأیید کردند و عقائد خود را اصلاح نمودند. (. بحار، ج ۹، ص ۶۰ ح ۷۹ اثبات الهداة، ج ۳، ص ۳۱۴؛ فصول المهمة، ص ۲۲۶ محجة البيضاء، ج ۴، ص ۲۸۴؛ جامع كرامات الاولياء، ج ۲، ص ۳۱۲، چاپ مصر.)

امام: زن تو دو قلو می آورد

بکر بن صالح میگوید همسرش در دوران بارداری بود که به حضور امام رضا رسیده عرض کرد ای پسر پیامبر من شوهر خواهر محمد بن سنان هستم محمد بن سنان از شیعیان خاص ائمه بود و همسرم در حال بارداری است از خدا بخواهید برای من فرزندی ذکور عطا فرماید حضرت چون سخنان بکر را شنید فرمود: ای بکر همسر شما دو قلو خواهد زائید نام یکی را علی» بگذارید و نام دیگری را «ام عمرو».

275

او میگوید من از مدینه به کوفه برگشتم و ملاحظه نمودم که خداوند دو بچه سالم پسر و دختر همان طوری که امام فرموده بود مرحمت کرده و من هم همان نام ها را برای آنان انتخاب نمودم چون از نام ام عمرو از مادرم پرسیدم، او گفت: مادر مرا «ام عمر» می خواندند. (خرائج راوندی، ص ۲۶۲، ش ۱۶ و ۱۷ محجة البيضاء، ج ۴، ص ۲۹۲؛ نور الابصار، ص ۱۳۸، ط مصر)

شبیه این قضیه در مورد احمد بن عمر است او از حضرت درخواست کرد در مورد پسر بودن حمل همسرش دعا کند حضرت فرمود فرزند تو پسر خواهد بود ولی نام او را عمر نامگذاری کن احمد میگوید بعد از مدتی که به کوفه آمدم دیدم پسری برای من متولد شده و او را علی نامگذاری کرده اند. من به فکر فرو رفتم که در این باره چه کنم؟ سرانجام تصمیم گرفتم به دستور امام نام او را به عمر عوض کنم بعد ملاحظه نمودم که همسایه هایم به من خیلی حساس بوده اند بعد از این جریان به من گفتند: بعد از این دیگر سخن کسی را در مورد تو نمی پذیریم زیرا تو نام پسرت را عمر گذاشته ای من فهمیدم که امام به این قضیه آگاه تر بوده است.

این قضیه ها نشان میدهد که امام معصوم از علوم غیبی و از رویدادهای پشت پرده آگاه است. (خرائج راوندی، ص ۳۶۲ ش ۱۶ و ۱۷ محجة البيضاء، ج ۴، ص ۲۹۲ نور الابصار، ص ۱۴۸، ط مصر)

خبر از واقعه خطرناک

یاسر خادم میگوید نامه ای از حسن بن سهل به برادرش فضل بن سهل ذوالریاستین رسید که در آن نوشته بود من در تحویل سال به علوم نجوم مراجعه نمودم و در آن دیدم که تو در فلان ماه روز چهارشنبه به وسیله آتش و آهن کیفر می بینی، لذا پیشنهاد میکنم که در آن تاریخ تو در کنار امام رضا و امیر المؤمنين مأمون وارد حمام شده و مقداری از خون خود را حجامت نمائی تا خداوند بدان

وسیله از نحس چنین روزی تو را نجات دهد. ذوالریاستین مضمون نامه را به خلیفه رسانید و مأمون نیز با امام رضا مشورت کرد، حضرت فرمودند: من در آن روز وارد حمام نمیشوم و به شما نیز توصیه میکنم که وارد حمام نشوید.

276

 

مخاطب

میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کتاب معارفی