عنوان دوم
در بیان تشرفش محضر مبارک امام هشتم
و خواندن قصیده تائیۀ خود را خدمت آن بزرگوار - شیخ صدوق عليه الرحمه در کتاب عیون باب ص ۶۶ سند را بابی الصلت میرساند که گفته است وقتی دعبل بن علی خزاعی در مرو خدمت حضرت رضا مشرف گردید عرض کرد یابن رسول الله من یک قصیده ای برای حضرتت گفته ام و قسم یاد کرده ام که آن قصیده را برای هیچ کس قبل از حضرتت نخوانم فقال علیه السلام هاتها.
آن حضرت اجازه خواندن داد فرمود بیاور (بخوان آنرا پس دعبل شروع کرد به خواندن.
مدارس آيات خلت من تلاوة ***و منزل وحى مقفر العرصات
تا رسید به این بیت
اری فيئهم في غيرهم متقسماً *** و ايديهم من فيئهم صفرات
یعنی من نگاه میکنم میبینم اموال و حقوق محمد و آلش به دست ظلم ستمکاران است و لکن دست خود اهل بیت از اموال و حقوقشان تهی است آن حضرت به گریه در آمد و گریست و فرمود راست گفتی ای خزاعی و چون به این بیت رسید که خواند
اذا و تروا مدوا الى و اتريهم *** اكفا عن الا و تار منقبضات
آن بزرگوار دو کف دست خود را تقلیب مینمود کف به کف می سائید و دو کف دست خود را به هم میچسبانید و میفرمود بلی والله منقبضات یعنی راست است و چنین است به خدا قسم ما مقبوض الید دست بسته شده ایم و چون به این بیت رسید درد دل خود را از تلخی روزگار اظهار داشت که گفت:
لقد خفت في الدنيا و ايام سعيها *** وائي لارجو الامن بعد وفاتي
يعني من در خوف و بیم در دنیا بودم و لکن امیدوارم که بعد از مردن ایمن باشم تا امام هشتم این شعر او را شنید درباره او دعای خیر کرد و فرمود آمنک الله يوم الفزع الأكبر.
خدای تعالی تو را در روز فزع اکبر روز قیامت ایمن گرداند دعبل پس از آن باز خواند تا به اینجا رسید که گفت:
وقبر ببغداد لنفس زكية ***تضمنها الرحمن في الغرفات
یعنی قبری از اولاد فاطمه در بغداد است که قبر موسی جعفر باشد آنوقت امام هشتم به دعبل فرمود:
«افلا الحق لك بهذا الموضع بيتين بهما تمام قصيدتك»
آیا نمی خواهی و میل نداری که من در این جای قصیده ات دو بیت ملحق سازم که به واسطه آن دو بیت قصیده تو تمامیت پیدا کند دعبل فوراً عرض کرد بلی یا بن رسول الله فرمود:
وقبر بطوس يالها من مصيبة *** تو قد في الاحشاء بالحرقات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما *** يفرج عنا الهم والكربات
حقیر گوید چون آن حضرت خواست به دعبل به فرماید که قبری هم از فرزندان فاطمه زهرا در زمین طوس خواهد بود و آن قبر من است و نیز خواست مژده و بشارت بدهد که این محنتها و مصائب خواهد بود تا وقتی که پسرم امام قائم قیام فرماید و همه هموم و غموم و کربتها را برطرف سازد لذا آن دو بیت را ملحق ساخت و دعبل چون نمیدانست قبری در طوس باشد این است که تعجب نمود عرض کرد یا بن رسول الله آن قبری که در طوس است قبر کیست آقا فرمود قبر من
است.
( لا تنقضى الايام والليالي حتى تصير طوس مختلف شیعتی و زواری) روزها و شبها نمی گذرد و تمام نمیشود تا اینکه طوس که محل قبر من است جای آمد و رفت شیعیان من و زائرین من بشود.
(الا فمن زارني في غربتي بطوس كان معى فى درجتي يوم القيمة مغفور اله.)
آگاه باش هر کس که مرا در محل غربت من در طوس زیارت کند در درجه من می باشد روز قیامت در حالی که آمرزیده شده است.
ابو الصلت گوید آنگاه حضرت رضا ه از جای خود برخاست و به دعبل فرمود تو جای خود باش و از اینجا بیرون مرو آنگاه خود آن حضرت به اندرون خانه تشریف برد ساعتی نگذشت که خادم آن بزرگوار بیرون آمد و صد دینار رضوی یعنی دنانیری که اسم مبارک آن حضرت بر آنها زده شده بود (صد اشرفی طلا) برای دعبل آورد و تقدیم کرد و گفت آقای من فرمود این دنانیر را در نفقه خودت قرار ده.
دعبل از گرفتن کیسه زر امتناع کرد به اینکه گفت به خدا قسم است که من برای جایزه وصله این قصیده را عرض نکرده ام و برای طمع مال دنیا نبوده.
پس آن کیسه زر را رد کرد و به خادم گفت توقع و خواهش من این است که آن سرور از جامه های خود جامه ای به من عطا فرماید تا اینکه من به آن جامه تبرک بجویم و سبب شرافت من شود.
پس خادم رفت و تبلیغ رسالت خود را نمود آن حضرت باز همان کیسه زر را با جبه خزی یعنی پیراهنی از خز روانه فرمود به توسط خادمی و به خادم فرمود به دعبل بگو که این کیسه زر را قبول کن و بر مگردان که به زودی به آن احتیاج پیدا خواهی کرد و چون خادم پیغام حجت خدا را رسانید دعبل عطای آن حضرت را قبول کرد.
حقیر گوید: بقیه این روایت صدوق از ابو الصلت بعداً خواهد آمد لکن در اینجا میگوئیم در روایت مذکور عطای آن حضرت صد دینار ذکر شده و در روایت دیگر است که سی هزار در هم بوده و به روایت دیگر که در دوازدهم بحار چاپ کمپانی است ص ۴۳ ششصد دینار است و نیز در بحار ص ۷۱ نقل نموده است از برادر دعبل که گفته است.
حضرت ابی الحسن الرضا به برادرم دعبل دراهم رضویه عطا فرمود با پیراهنی از خز سبز و یک انگشتری که نگین آن عقیق بود و فرمود ای دعبل از راه قم برو که در آنجا به تو فائده می رسد.
«و قال احتفظ بهذا القميص فقد صليت فيه الف ليلة الف ركعة وختمت فيه القرآن الف ختمه».
و فرمود این پیراهن را خوب حفظ کن زیرا که من در این پیراهن هزار شب هزار رکعت نماز خوانده ام و هزار مرتبه ختم قرآن کرده ام.