ضرورت لزوم معجزه برای شناختن امام واقعی از مدعیان دروغین بعضی از معجزات حضرت رضا عليه السلام
شهنشهی که نوازد زمهر آهو را کجا ز در گه لطفش کسی رود محروم
امام معصوم باید دارای معجزه باشد
در کتابهای متکلمین شیعه و روایات اسلامی آمده است که پیغمبر و امام صادق را از مدعیان دروغین نبوت و امامت از دو طریق میتوان تشخیص داد:
اول این که پیامبری که نبوتش ثابت شده است و یا یکی از امامان معصومی که امامتش با دلیل قطعی ثابت شده است پیغمبر و یا امام بعدی خود را معرفی کند.
دوم این که شخصی که مدعی مقام والای امامت است از راه صلاحیت علمی و یا داشتن معجزه امامت خود را ثابت کند.
ص134
در این باره به کتابهای باب حادی عشر علامه حلی و به تجرید الاعتقاد خواجه نصير الدين طوسی و کتاب شافي سيد مرتضى علم الهدى و بحار الانوار مرحوم مجلسی جلد ۴۹ صفحه ۱۴۰ و جلد ۹۳ صفحه ۴۴ و به کتاب خرائج راوندی و عیون شيخ صدوق جلد ۲ و مدينة المعاجز سيد بحر العلوم و سایر کتب مربوطه مراجعه فرمایید.
پاسخ به یک اشکال ، بعضی گویند در فلسفه و علوم عقلی ثابت شده است که جهان آفرینش جهان علت و معلول است و هیچ پدیده ای بدون داشتن علت موجده وجود پیدا نمی کند و چون معجزه پدیده ای بدون علت میباشد پس پیدایش معجزه امری محال است و معجزه وجود خارجی ندارد.
جواب این است که مطلب فوق كاملاً صحيح و منطقی است و جهان آفرینش جهان علت و معلول میباشد ولی معجزه معلول بدون علت نیست به جهت این که علت بر دو نوع است:
نوع اول ، مادی است و نوع دوم، علت غیر مادی و معنوی می باشد. علت غیر مادی که معجزه از آن سرچشمه میگیرد همان مشیت الهی و اراده ی تکوینی پیغمبر و امام معصوم میباشد لذا قرآن مجید و تمام کتب آسمانی برای پیامبران الهی معجزاتی را ذکر کرده اند که هیچ انسان موحدی نمیتواند آنها را انکار کند.
وَ مَا تَشَاؤُنَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً (سوره انسان آیه ۳۰)
پس از ذکر این مقدمه ی علمی و کوتاه اکنون به طور اختصار به بعضی از معجزات حضرت رضا علیه السّلام اشاره میکنیم
ص135
معجزه ی اول
عبد الله بن محمد هاشمی گوید؛ پس از شهادت حضرت رضا (ع) روزی بر مأمون عباسی وارد شدم مرا نزد خود نشاند و تمام کسانی را که در اتاق بودند بیرون کرد آنگاه دستور داد طعام حاضر کردند و غذا خوردیم و از عطر استفاده کردیم پس دستور داد پرده ای کشیدند سپس به یکی از کنیزان خود گفت مرثیه ی مدفون در طوس را برای من بخوان کنیز آوازه خوان شروع کرد به خواندن این شعر:
سقياً لِطُوسٍ وَ مَن اضحى بها قطناً من عترة المصطفى أبقى لنا حزناً
یعنی باران رحمت الهی سیراب کند سرزمین طوس و آن بزرگواری را از فرزندان حضرت مصطفی که در آنجا غروب کرد و غم و اندوه فراوانی را برای ما باقی گذاشت. یعنی ابو الحسن حضرت رضا (ع) که شایسته است هر کس وارد آن سرزمین شود غمگین گردد.
هاشمی گفت مأمون بگریست و به من گفت ای عبد الله! آیا اهل بيت من و تو مرا سرزنش میکنند که چرا آن بزرگوار را به ولایتعهدی خود انتخاب کردم؟ به خدا سوگند برای تو مطلبی را نقل کنم که از آن تعجب کنی روزی خدمت آن بزرگوار رسیدم و گفتم قربانت گردم پدران شما علم گذشته و آینده را تا قیامت میدانستند. شما وصی و وارث آن بزرگواران هستید و مرا به سوی شما حاجتی است حضرت فرمود: حاجتت را بگو عرض کردم یا ابن رسول الله (ص) این کنیزم که زاهریه نام دارد و در زیبائی و حسن خلق برگزیده و مخصوص به من است و من او را خیلی دوست دارم تا به حال چندین مرتبه آبستن شده است ولی جنین خود را
ص۱۳۶
ساقط نموده است و اکنون نیز حامله است مرا راهنمائی کنید تا کاری را انجام دهم که این مرتبه حملش را سقط نکند آن بزرگوار فرمود ای مأمون این مرتبه این کنیزک حملش را سقط نمیکند و فرزندش سالم به دنیا میآید و فرزندش پسری میباشد که شبیه به مادرش میباشد و انگشت کوچک زائدی نیز در دست راستش دارد که آویزان نیست من در قلبم گفتم که ان الله على كل شيء قدير يعنى خداوند بر همه چیز قادر است.
پس از مدتی همان کنیز پسری زائید همان طوری که حضرت رضا (ع) فرموده بود از هر کسی شباهتش به مادرش بیشتر بود و در دست راست و پای چپش هر کدام یک انگشت زائد داشت پس چرا گروهی از مردم مرا به جهت ولا يتعهدی حضرت رضا علیه السّلام سرزنش میکنند. (عيون ناشر رضا مشهدی جلد ۲ صفحه ۲۲۳)
و مليحة شهدت بها ضراتها والفضل ما شهدت به الاعداء
معجزه ی دوم
از ریان بن صلت نقل شده است که گفت هنگامی که اراده کردم از خدمت امام رضا عليه السّلام مرخص شوم و به طرف عراق حرکت کنم در قلبم بود که هنگام خداحافظی از مولایم پیراهنی را به جهت کفن خودم بگیرم و چند در هم پول از آن حضرت بخواهم تا برای دخترانم انگشتری تهیه کنم ولی هنگام خداحافظی و وداع با آن حضرت حزن و گریه بر من غالب شد و فراموش کردم تا پول و پیراهن مورد نظرم را از آن حضرت بخواهم چون
ص137
از حجره ی آقا بیرون رفتم آن امام مهربان به من فرمود: آیا مایل نیستی تا پیراهنی برای کفنت بدهم. آیا مایل نیستی چند در هم پول بدهم تا برای دخترانت انگشتر تهیه کنی عرض کردم چرا ای آقا و مولای من ولكن غم فراق شما اینها را از یاد من برد.
آن حضرت پیراهنی از پیراهنهای مبارکش را به جهت تهیه ی کفن تبرکاً به من مرحمت فرمود و نیز مبلغ سی در هم پول به جهت تهیه ی انگشتر برای دخترانم به من مرحمت فرمود. (عيون جلد ۲ صفحه ۲۱۲)
معجزه ی سوم
ابو حبيب نباجی گوید که من شبی در عالم خواب رسول خدا (ص) را زیارت کردم و دیدم که آن حضرت در قریه ی نتاج تشریف آورده است و در مسجد روستای نتاج که هر سال حاجیان در آن مسجد سکونت می کردند روی حصیری نشسته است و در نزد پیامبر خدا طبقی پر از خرمای صیحانی بود که یک نوع خرمای مخصوص مدینه است من به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سلام کردم حضرت دست برد و مشتی از آن خرماها را به من مرحمت فرمود شمردم دیدم هیجده دانه
است.
چون از خواب بیدار شدم خوابم را چنین تعبیر کردم که از عمر من فقط هیجده سال باقی مانده است ولی چون مدت بیست روز از این جریان گذشت روزی در زمین کشاورزی خود مشغول کار بودم که شخصی برای
ص۱۳۸
من خبر آورد که امام هشتم شیعیان حضرت رضا علیه السلام از مدینه تشریف آورده و در مسجد قریه ی نتاج نزول اجلال فرموده است و مردم از هر سو برای زیارت و دیدار آن امام معصوم با شتاب به طرف مسجد میرفتند من نیز برای دیدار آن حضرت وارد مسجد شدم دیدم در همان مکانی که رسول خدا (ص) نشسته بود نشسته است و همان حصیری را که در عالم خواب زیر پای رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلّم دیده بودم زیر پای امام رضا (ع) دیدم و در خدمت آن حضرت طبقی پر از ان خرمای صیحانی بود از همان خرمائی که در خدمت رسول خدا (ص) دیده بودم من خدمت آن حضرت رسیدم و سلام دادم حضرت سلام مرا جواب داد و به من فرمود نزدیک بیا چون نزدیک رفتم آن بزرگوار یک مشت از همان خرماهای صیحانی به من مرحمت فرمودند آن را شمردم دیدم هیجده دانه است.
به همان عددی که رسول خدا (ص) در عالم خواب به من مرحمت فرموده بود عرض کردم یا ابن رسول الله بیشتر مرحمت بفرمایید آن بزرگوار فرمود اگر جدم رسول خدا (ص) بیشتر از هجده دانه خرما داده بود من نیز بیشتر میدادم با این بیان زیبا و شیرین تمام آنچه را که در عالم خواب دیده بودم به من خبر داد. ( عيون جلد ۲ صفحه ۲۱۰)
معجزه ی چهارم
محمد بن حفص گوید یکی از آزاد شدگان موسی بن جعفر (ع) گفت: من و جماعتی در سفر خراسان در خدمت رضا (ع) بودیم به بیابانی خشک
ص139
رسیدیم که اصلاً آب وجود نداشت به قدری تشنگی بر ما غلبه کرد که نزدیک بود خودمان و مرکب هایمان از عطش و تشنگی به هلاکت برسیم در این هنگام حضرت رضا (ع) مکانی را تعیین کرد و فرمود: در این مکان آب وجود دارد راوی گوید چون به آن مکان رسیدیم چشمه ی آب صاف و تمیز و گوارائی وجود داشت ما و تمام جمعیت قافله و کاروان از آن آب استفاده کردیم و حیواناتمان را سیراب کردیم چون قافله حرکت کرد مقداری که راه آمدیم حضرت فرمود برگردید و آن چشمه ی آب را پیدا کنید ما برگشتیم و هر چند جستجو کردیم اثری از آب و آن چشمه نیافتیم و بجز فضله ی اشتران چیزی وجود نداشت.
راوی گوید من این حکایت را نزد مردی از اولاد جناب قنبر که حدوداً یک صدوبیست سال داشت نقل کردم
آن پیرمرد قنبری گفت آری این معجزه ی امام رضا (ع) صحیح است و آن مسافرت سفر به خراسان بود و من نیز در آن مسافرت همراه آن حضرت بودم. (عيون جلد ۲ صفحه ۲۱۶ چاپ رضا مشهدی)
نویسنده گوید در این جا مناسب است مطلبی را که مرحوم محدث قمی (ره) پس از ذکر این معجزه نقل فرموده است یادآور شوم و آن مطلب از این قرار است
حضرت علی علیه السّلام در مسافرت از کوفه به طرف صفین برای جنگ با معاویه لع چون به زمین کربلا رسیدند حضرت به اصحابش فرمود آیا میدانید که این سرزمین کجا است به خدا سوگند که اینجا محل شهادت فرزندم حضرت حسین (ع) و اصحاب و یارانش میباشد و
ص140
حضرت گریه کرد لشگر چون از آن محل حرکت کردند به سرزمین خشک و بدون آبی رسیدند در حالی که تشنگی بر اصحاب و یاران آن حضرت غلبه کرده بود و آب سپاهیان تمام شده بود سپاه برای پیدا کردن آب هر طرف را جستجو کردند آب پیدا نکردند تا این که به صومعه و عبادتگاهی رسیدند که عابدی در آنجا مشغول عبادت بود.
حضرت فرمود از این مرد راهب از محل آب سؤال کنید چون از آن راهب از محل آب سؤال کرند راهب گفت از محل من تا محل آب بیشتر از دو السلام فرسخ فاصله است و در این نزدیکی آبی وجود ندارد و برای من نیز به اندازه ی مصرف یک ماه آب میآورند و گرنه من از تشنگی به هلاکت می رسم.
اصحاب عرض کردند یا امیرالمؤمنین (ع) اجازه میفرمائید تا برای تهیه ی آب به جائی که راهب میگوید برویم و آب تهیه کنیم حضرت فرمود لازم نیست پس حضرت مرکب سواری خود را به طرف قبله برگرداند و به مکان معینی که نزدیک دیر راهب بود اشاره کرد و فرمود این جا را بکنید و حفر کنید در این جا آب وجود دارد.
گروهی از لشگریان خاک آن محل را برداشتند و رسیدند به سنگ بزرگی که درخشندگی خاصی داشت. اصحاب عرض کردند یا امیرالمؤمنین در این جا سنگ بسیار بزرگی است که بیل و کلنگ به آن کارگر نیست.
حضرت فرمود در زیر این سنگ آب شیرین و گوارائی وجود دارد سعی کنید تا سنگ را بردارید جمع زیادی از لشگر اجتماع کردند و نتوانستند آن سنگ را از جای خود حرکت دهند.
حضرت امیر علیه السّلام خود از مرکب پیاده شد و آستین مبارک را
ص141
بالا زد و انگشتان حیدری را در زیر آن سنگ قرار داد و آن سنگ بزرگ و سنگین را از جای در آورده و به مسافت دوری پرت کرد که آب زیادی از زیر سنگ جاری شد لشگر تکبیر گفتند و آب آشامیدند و وضو گرفتند و اسبان خود را سیراب کردند و چون مقداری از آب دور شدند حضرت فرمود برگردید و محل آب را پیدا کنید گروهی از لشگر به محل پیدا شدن آب برگشتند ولی هر چه تفحص کردند اثری از آب نیافتند راهبی که در آن محل زندگی میکرد چون آن چشمه ی آب را مشاهده کرد فریاد زد تا چند نفر از لشگریان رفتند و او را خدمت حضرت امیر علیه السّلام آوردند روی پانچه به حضرت نموده عرض کرد آقا آیا شما پیغمبر مرسل هستید حضرت الله و فرمود: نه ، عرض کرد آیا شما ملک مقرب خدا هستید حضرت فرمود: نه.
راهب عرض کرد؛ پس کیستید؟
حضرت فرمود: من وصى خاتم الانبیاء حضرت محمد مصطفى (ص) هستم. راهب نصرانی گفت : اشهد أن لا إله إلا الله - واشهد ان محمداً رسول الله و مسلمان شد.
آنگاه راهب نصرانی چنین گفت؛ در بعضی از کتابهای ما نوشته شده است و دانشمندان ما چنین گفته اند که در این زمین چشمه ی آبی وجود دارد که پیغمبر و یا وصی پیغمبر آخرالزمان از محل آن آب اطلاع دارد و این عبادتگاه در این بیابان به همین جهت درست شده است که آن حجت خدا را زیارت کنند و عالمان و عابدان چندی قبل از من به همین منظور در این محل بودند و به سعادت زیارت شما نائل نیامدند و این سعادت و توفیق نصیب من شد.
آنگاه راهب تازه مسلمان جزء لشگر آن حضرت گردید و در رکاب حضرت امیر (ع) به شهادت رسید و حضرت بر او نماز خواند و برایش دعا
ص۱۴۲
و استغفار نمود و دفنش فرمود.
شاعر اهل البيت سيد حمیری در قصیده ی مذهبه خود به این معجزه ی باهره اشاره کرده است آن جایی که گوید:
ولقد سرى فيما يسير بليلة بعد العشاء بكربلاء في موكب
حتى أتى متبتلا في قائم القـى قـواعـده بقاع مجدب
فَدَنا فضاح به فاشرف مائلاً كالنسر فوق شظية من مرقب (منتهى الآمال جلد ۲ صفحه ۱۸۲ شظية : سنگ بسیار بزرگ را گویند - متبتلاً منظور همان راهب است که از خلق بریده و به خدا پیوسته است.)
تا آخر ابیات که به جهت رعایت اختصار بقیه ی آن را نیاوردیم.
معجزه ی پنجم
شیخ صدوق از حضرت جواد علیه السّلام نقل کرده است که چون مأمون عباسی حضرت رضا (ع) را ولیعهد خود قرار داد، مدتی در خراسان و شهر مرو باران نیامد مخالفین حضرت رضا (ع) شایع کردند که علت قطع باران از نحوست قدم على بن موسى الرضا(ع) میباشد. چون این خبر به مأمون رسید بر او گران آمد از امام رضا علیه السلام خواهش نمود
تا نماز باران بخواند و یا برای آمدن باران دعا بفرماید. حضرت قبول کرد و روز دوشنبه را برای این کار انتخاب کرد و فرمود
ص۱۴۳
که جد بزرگوارم رسول خدا (ص) و امير المؤمنين (ع) را در خواب دیدم به من فرمودند که روز دوشنبه را برای طلب باران انتخاب کنم.
آن گاه رسول خدا (ص) به من فرمودند که مردم اینجا به فضائل تو آشنا نیستند بعد از نزول باران بعضی از فضائل خود را بیان کن تا مردم با فضائل تو آشنا گردند.
چون روز دوشنبه شد مردم شهر به طرف صحرا حرکت کردند وحضرت رضا (ع) بالای منبر تشریف برد و این دعا را خواند اللَّهم يَا رَبِ أَنتَ عَظَمتَ حَقَّنَا أَهْلَ البيتِ فَتَوسَّلُوا بِنَا كَمَا أَمَرتَ وَ امَلُوا فضلك و رحمتك وَ تَوقَعُوا احسانك و نعمتك فَاسِقِهم سقياً نافعاً عاماً غير رائِثٍ وَلا ضائر وليكن ابتداء مطرهم بعد انصرافهم من مشهدِهِم هذا إلى منازلهم.
پس از دعای حضرت ابرها در آسمان پیدا شد و هر ابری برای شهری مأموریت داشت و حضرت میفرمود این مأمور به کدام شهر است و چون مردم به خانه های خود رسیدند باران شروع به آمدن کرد آن قدر باران آمد که تمام بیابان و برکه ها و حوض ها را پر کرد.
تا این که مردم از آن حضرت خواهش کردند که دعا کند تا باران قطع شود که بیش از این مقدار موجب خرابی خانه ها می گردد آنگاه آن بزرگوار دعا کرد تا باران بند آمد.
مردم خراسان و شهر مرو از دیدن این معجزه علاقه ی زیادی به آن حضرت پیدا کردند و این امر را یکی از معجزات بزرگ آن حضرت دانستند.
تا بالاخره بعضی از حسودان و دشمنان بر آن حضرت حسادت ورزیدند و دل مأمون را از آن حضرت بگردانیدند و گفتند ای مأمون شما
ص۱۴۴
با این کارتان خلافت و شرافت را از خاندان عباسی به آل علی (ع) منتقل کردید. على بن موسى مخفيانه مردم را به امامت خویش دعوت میکند. مخصوصاً شخص حراف و زبان بازی به نام حمید بن مهران لع گفت اگر خلیفه اجازه دهد من در میان جمعیت با او سخن میگویم و بر مردم ظاهر میسازم که او علم و کمالی ندارد.
مأمون نیز که بر موقعیت امام رضا (ع) در بین مردم آگاهی پیدا کرده بود و دانسته بود که مردم آن حضرت را بیش از خودش دوست دارند از این سخن اظهار خرسندی و رضایت کرد.
مأمون دستور داد در روز معینی مجلس باشکوهی تشکیل دادند و بزرگان علماء و فقهاء و قضات را در آن مجلس دعوت کردند مأمون لع در ظاهر از آن امام مظلوم بسیار احترام کرد و آن حضرت را نزدیک خود جای داد. هنگامی که مجلس از هر جهت آماده شد حميد بن مهران لع شروع کرد به امام رضا (ع) جسارت کردن و نسبت سحر و ساحری دادن و گفت بارانی که باید در موقع خود بیاید آمد شما دعا کردید و مردم نیز دعا کردند و بر اثر دعای مردم باران آمد نه دعای شما و آمدن باران اتفاقی بوده است و مردم این را از معجزات شما میدانند. این مقامی که تو اکنون داری و مردم تو را این همه احترام میکنند به برکت وجود مبارک خلیفه ی مسلمین مأمون است و گرنه تو کسی نیستی و مقام و شخصیتی نداری.
هنگامی که سخنان حمید لع به اینجا رسید حضرت فرمود: اگر مردم به جهت بارانی که خداوند بر آنان نازل فرموده است شکر خدا را بجا آورند من نباید مردم را از این کار منع کنم و این که میگویی مأمون این مقام را به من داده است قبول کردن ولایتعهدی مأمون ، مانند قبول کردن حضرت یوسف است وزارت و ریاست مصر را از جانب پادشاه کافر شهر
ص۱۴۵
مصر. حمید لع گفت؛ آمدن باران خدائی را به موقع خود نمی شود به حساب اعجاز شما گذاشت اگر راست میگویید و مستجاب الدعوة هستيد به این دو صورت شیر که در روی پرده و یا مسند خلیفه است دستور دهید تا زنده شود و مرا پاره پاره کنند و گوشت بدنم را بخورند.
زنده شدن شیران به دعای امام رضا علیه السلام
در این هنگام امام رضا علیه السّلام به صورت آن دو شیر که در مسند مأمون قرار داشت اشاره کرد و چنین فرمود:
دونكما الفاجر فافتر شاه ولا تبقيا لَهُ عيناً ولا اثراً.
تا امام این جمله را فرمود خداوند آن دو نقش را به صورت دو شیر زنده در آورد و بر حمید حمله کردند و او را دریدند و گوشتش را خوردند و خونش را بلعیدند و استخوانهایش را در هم شکستند مردم متحیرانه و وحشت زده نگاه میکردند.
شیران چون از کار حمید لع فارغ شدند به امام رضا (ع) عرض کردند ماذا تأمُرُنا يا ولى الله ... انفعل به ما فعلنا بهذا
ای حجت خدا ! آیا اجازه میفرمایید با مأمون انجام دهیم آنچه را که با حميد لع انجام دادیم.
مأمون از شنیدن این سخن بیهوش شد حضرت دستور داد تا آب و گلاب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد چون به هوش آمد شیران سخن خود را تکرار کردند ولی حضرت رضا علیه السّلام فرمود به جای خود برگردید زیرا که در زنده بودن او حکمت و تدبیری است که باید انجام شود.
هنگامی که شیران به حالت اولیه ی خود برگشتند مأمون اضطرابش
ص۱۴۶
برطرف شد مأمون به حسب ظاهر اظهار خوشحالی کرد و گفت ؛ الحمد لله الذي كفاني شر حمید بن مهران.
بعد مأمون لع به امام (ع) عرض کرد یا ابن رسول الله این مقام حکومت از آن رسول خدا (ص) میباشد و پس از آن حضرت متعلق به شما فرزندان رسول الله (ص) میباشد. اجازه بفرمائید من خودم را از خلافت خلع کنم و این امر را به شما واگذارم
حضرت در جواب مأمون فرمودند: من اگر حکومت و خلافت را میخواستم تو را مهلت نمیدادم و از خداوند میخواستم آن خدائی که طاعت همه ی مخلوقاتش را در اختیار ما قرار داده است، چنانچه در نقش آن دو شیر مشاهده کردی و این مردم جاهل هستند که از حکم خدا سرپیچی میکنند نه ما خداوند به من امر فرموده است که فعلاً در اختیار تو باشم چنانچه حضرت یوسف (ع) در اختیار پادشاه مصر بود.
مأمون لع از دیدن این معجزه در ظاهر اظهار خوشحالی کرد ولی در باطن از امام (ع) ترسناک بود تا اقدام به شهادت رساندن آن حضرت نمود. (عيون جلد ۲ صفحه ۱۶۷ تا ۱۷۲)
آیت شیر خدا بین که به فرمان رضا شیر از پرده پی حمله هراسان خیزد
نمونه ای زجلال و مقام و شوکت او حدیث پرده و شیر و حمید مهران شد
به یک اشاره که بر نقش پرده بنمودی عیان ز معجز آن شه دو شیر غران شد
ص147
به حمله ای بدریدند جسم دشمن را که از مهابت آن عقل خصم حيران شد
زحلم و رأفتش ارکان شرع شد محکم زصيت صولتش اندام کفر لرزان شد
معجزه ی ششم
پناه آوردن آهو به حضرت رضا علیه السلام
حضرت رضا علیه السّلام در نیشابور به محله ای که نام آن فوزا بود وارد شد و دستور داد در آنجا حمامی ساختند و چشمه ی آبی را لایروبی نمودند و نزدیکی آن چشمه حوض آبی ساختند و بالای آن حوض محلی را جایگاه نماز قرار دادند.
و آن حضرت در آن حوض غسل کرد و در آن محل که برای نماز ساخته بودند نماز خواند و این موضوع سنتی حسنه و نيكو بين شيعيان و زائرین مرقد مطهر آن امام معصوم گردید.
در این هنگام که جمعی از مردم در محضر مبارک آن بزرگوار بودند در کنار همان حوض ناگهان آهوئی بیابانی از طرف صحرا پیدا شد و به آن امام مهربان پناهنده شد ظاهراً آن آهو را شخصی صید کرده و یا می خواسته است که صید کند که با پناه به آن امام مهربان نجات پیدا می کند.
ابن حماد شاعر به این معجزه اشاره کرده است و میگوید:
الذي لأذيه الطيبة والقومُ جُلُوس من ابوه المرتضى يزكو و يعلو وَيَروسُ
حضرت رضا (ع) امامی است که هنگامی جمعیتی در حضورش
ص148
نشسته بودند آهوی بیابان به آن حضرت پناهنده شد.
امامی که پدر بزرگوارش حضرت علی مرتضی میباشد امامی که پاک و بلند مرتبه و با وقار است. (منتهى الآمال جلد ۲ صفحه ۱۹۲)
شیخ صدوق در عیون جلد ۲ صفحه ۱۳۶ گوید این همان چشمه ی کهلان است.
نوازش آهو توسط آن حضرت
حجة الاسلام آقاى سند محمد تقی مقدم از کتاب تحفه الرضويه نقل کرده است که عبد الله بن سمره گوید من و دوستم تمیم از مخالفین امامت فوق حضرت رضا (ع) بودیم روزی آن حضرت با یکی از غلامان خود به جانب صحرا روان شد ما نیز دنبال آن امام مظلوم حرکت کردیم و چون در مخالفت خودمان با آن حضرت تعصب داشتیم با خودمان نسبت به آن حضرت سخنان ناروا میگفتیم حضرت از اسرار نهانی ما آگاه شد در این هنگام آهوئی بیابانی پیدا شد آن حضرت به آن آهو اشاره کرد و آن حيوان صحرائی فوراً به خدمت آن حضرت آمد.
آن بزرگوار دست نوازش بر سر آن آهوی وحشی کشید و سپس سخنی فرمود که آن آهو به طرف بیابان حرکت کرد هنگامی که آهو به طرف بیابان حرکت کرد اشک از چشمانش جاری شد دوباره امام (ع) اشاره کرد و آن آهو برگشت امام (ع) دست مبارکش را بر پشت آن حیوان کشید و سخنی فرمود که آن حیوان آرامش پیدا کرد و به طرف بیابان روانه شد.
ص۱۴۹
بعد آن حضرت رو به من کرد و فرمود ای عبد الله اکنون دانستی که ما خاندان رسالت هستیم و حیوانات وحشی و پرندگان هوا همه مطیع فرمان ما هستند من گفتم بلی ای مولای من شما بر خلق جهان حجت خدا هستید و من از آنچه که گفتم توبه کردم. (زندگانی شمس ولایت به قلم آقا سید محمد تقى مقدم و سفينة البحار جلد ٢ لغت ظبی صفحه ۱۰۴)
شهنشهی که نوزاد زمهر آهو را کجا ز در گه لطفش کسی رود محروم
وجه تسمیه آهوان
و نیز آقای سید محمد تقی مقدم از كتاب تحفة الرضویه نقل کرده است که امام رضا(ع) در مسافرتش به خراسان چون به نواحی دامغان به گردنه ی آهوان رسید چند آهوی بیابانی خدمتش رسیدند و عرض کردند یا ابن رسول الله مخالفان قصد کشتن شما را دارند خوب است از این مسافرت منصرف شوید حضرت برای آنها دعا کرد و بعد فرمودند از مرگ نمیتوان گریخت گویند از این جهت این محل را آهوان نامیده اند. (كتاب زندگانی امام رضا (ع) به قلم حجة الاسلام سید محمد تقى مقدم)
پناهنده شدن آهو به مرقد مطهر حضرت رضا علیه السلام
شیخ بزرگوار صدوق (ره) از شخصی به نام ابو جعفر نقل میکند که روز پنجشنبه برای زیارت حضرت رضا (ع) عازم مشهد مقدس بودم برای خداحافظی نزد شخصی به نام ابو منصور رفتم ابو منصور گفت از
ص150
برکات این مشهد مقدس مطلبی را برایت نقل کنم تا بر اخلاصت افزوده گردد.
من در دوران جوانی بر اثر نادانی برای زائرین مشهد مقدس رضوی ایجاد مزاحمت میکردم و اموال آنان را غارت میکردم پس روزی به شکار رفته بودم در نزدیکی حرم امام رضا (ع) آهوئی را مشاهده کردم فوراً سگ شکاری خود را به تعقیب آهو فرستادم سگ شکاری پیوسته آهو را تعقیب میکرد تا این که آهو به رواقهای حرم مطهر آن حضرت پناهنده گردید و سگ از تعقیب آن آهو خودداری کرد هر زمانی که آهو از صحن بیرون می آمد سگ تعقیب اش میکرد و چون دوباره وارد صحن و رواق میشد سگ از تعقیب خودداری میکرد پس از دیدن این معجزه من توبه کردم و با خدای خود عهد بستم که متعرض زائرین حرم رضوی نگردم و از آن به بعد به قدر توانم به زائرین حرمش کمک میکنم و هر گاه برایم مشکلی پیش آید به زیارت آن بزرگوار مشرف میشوم و در آن حرم مطهر دعا میکنم و حاجت خود را از خداوند میخواهم و خداوند نیز به برکت امام رضا (ع) مرا حاجت روا میسازد. من در این مشهد مبارک از خداوند خواستم که به من فرزندی مرحمت کند دعایم مستجاب شد و خداوند به من پسری مرحمت فرمود ولی چون فرزندم به سن رشد رسید او را کشتند.
دو مرتبه من به زیارت آن امام بزرگوار آمدم و از خداوند خواستم تا به من پسری دیگر مرحمت بفرماید این مرتبه نیز به برکت این امام معصوم دارای پسری دیگر شدم و این از برکات این مرقد مطهر است که در آن جا هر چه از خدا خواسته ام به من داده شده است صلوات و درود خداوند بر
ص۱۵۱
صاحب این مرقد مطهر باد. (عيون جلد ۲ صحفه ۲۸۵)
ای هشتمین امام که احسان عام تو شامل به حال مردم آلوده هم شود
بخشی اگر تمام جهان را به سائلت یا ثامن الائمه از جودت چه کم شود
لطفت اگر اراده کند بر نجات خلق غرق گناه غرقه ی بحر کرم شود
نتوان نوشت مدح تو در دفتر زمان گر آبها مداد و درختان قلم شود
از خانه تا به شوق تو بیرون نهد قدم با زائر تو فیض ابد همقدم شود
آهو هم از پناه بر این آستان برد گردد چنان عزیز که صيد حرم شود
در هر نفس سپاس تو گویم که خواستی بر خدمت تو نام مؤيد رقم شود
معجزه ی هفتم
و نیز شیخ بزرگوار صدوق (ره) نقل میکند که شخصی به نام عبدالله ابیوردی که قبلاً حاکم مرو بوده است گوید سالی در طوس به زیارت مرقد مطهر حضرت رضا علیه السّلام رفتم داخل حرم بالای سر مبارک امام رضا (ع) مرد بلند بالای ترک زبانی را دیدم که متوسل به امام (ع) شده
ص152
بود و اشک میریخت و چنین دعا میکرد:
پروردگارا! اگر فرزندم زنده است او را به من برگردان و اگر مرده است خبر مرگ و محل دفنش را به من برسان من پیش رفتم و از او پرسیدم که شما را چه شده است و چرا این قدر گریه و بی تابی میکنید گفت: من فرزند پسری داشتم که در جنگ اسحاق آباد گم شد و سال هاست که از او اطلاعی ندارم مادرش از فراق این فرزند شبانه روز گریه میکند و چون شنیده ام که در این مكان مقدس دعا مستجاب است این جا آمده ام دعا کنم تا با عنایت خداوند فرزندم را پیدا کنم من به حال او رقت کردم دستش را گرفتم از حرم بیرون بردم که او را به خانه ببرم و از او پذیرائی کنم و او را دلداری بدهم چون از حرم آن امام مهربان بیرون آمدیم به جوانی زیبا و بلند قامت که تازه پشت لبش مو در آورده بود برخوردیم آن مرد چون آن جوان را دید او را در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن و گریه کردن این پدر و پسر بعد از سالها جدائی از برکت امام رضا (ع) به یکدیگر رسیدند.
آن مرد گوید من از جوان پرسیدم چگونه شد که به این شهر آمدی گفت بعد از جنگ اسحاق آباد من به طبرستان مازندران کنونی افتادم مردی خیرخواه مرا به خانه ی خود برد و از من نگهداری کرد چون به سن بلوغ رسیدم با اجازه ی او به سراغ پدر و مادرم آمدم و چون هیچ گونه اطلاعی از آنان نداشتم با کاروانی به مشهد امام رضا (ع) آمدم تا از امام رضا (ع) بخواهم که مرا به پدر و مادرم برساند.
بعد آن مرد ترک زبان پدر این جوان گفت صاحب این مرقد شریف دارای معجزات و کراماتی است که ایمان و یقین مرا کامل نموده است. و من بر خود واجب کرده ام که تا زنده هستم از مجاورت این امام بزرگوار و
ص۱۵۳
مهربان جدا نشوم. ( عيون جلد ۲ صفحه ۲۸۷)
معجزه ی هشتم
مرحوم آية الله نهاوندی در کتاب خزينة الجواهرش چنین نوشته است: در سال یک هزار و هشتاد قمری ترکمانهای ترکمنستان گنبد قابوس کنونی به شهر استرآباد گرگان و گلستان کنونی حمله کردند در این حمله اموال زیادی از مردم را غارت کردند و گروهی از مرد و زن این شهر را اسیر گرفتند.
مرحوم سید نعمت الله جزائری نقل میکند که سالی پس از مراجعت از مشهد مقدس رضوی وارد شهر گرگان شدم شخصی از بزرگان آن جا برایم نقل کرد که از جمله اسیران دختری بود که مادرش جز او فرزندی نداشت و پیوسته در مفارقت آن دختر گریه میکرد.
مادر آن دختر میگوید امام هشتم برای زائرین اش بهشت را ضمانت فرموده است پس چگونه دخترم را به من نمیرساند با همین قصد وارد مشهد مقدس رضوی میشود و به حرم مطهر مشرّف شده و آن امام مهربان را بین خود و خدا واسطه قرار داده و پس از گریه ها و زاری های زیاد برای استراحت و رفتن به منزلش از حرم مطهر خارج میگردد.
اما ماجرای دختر اسیر
ترکمان ها دختر اسیر را با بقیه ی اسیران برای فروش به شهر بخارا بردند در بخارا مرد مؤمن و شیعه مذهبی شب خواب میبیند در دریائی
ص۱۵۴
مواج در حال غرق شدن است که ناگاه دختری دست او را گرفته و او را نجات داد آن مرد مؤمن از خواب بیدار میشود و درباره ی خواب و تعبیرش متحیر بود.
صبح آن روز برای خرید اجناس مورد نیازش وارد کاروان سرائی می شود که در میان جمعیت اسیران چشمش به همان دختری که در خواب دیده بود می افتد او را خریداری نموده و به خانه آورد و از اصل و نسب آن دختر پرسید چون دختر خانم جریان اسارت خود را نقل کرد آن مرد مؤمن به حال او ترحم کرد و گفت من چهار پسر دارم هر کدام را میخواهی اختیار کن تا تو را به عقد و ازدواج او در آورم
دختر خانم گفت هر کدام از پسرانت با من شرط کند که مرا به زیارت امام رضا(ع) ببرد من حاضرم با او ازدواج کنم منظورش این بود که به وسیله ی زیارت امام رضا (ع) به مادرش برسد. یکی از فرزندان آن مرد با این خانم ازدواج کرد و قبول کرد که او را به زیارت امام رضا (ع) ببرد پس از انجام مراسم ازدواج این عروس و داماد جوان به اتفاق کاروانی به طرف مشهد مقدس حرکت کردند بر اثر مسافت زیاد و سختی های بین راه عروس خانم سخت مریض شد و با همان حال مریضی وارد شهر مقدس مشهد شدند.
شوهر عروس خانم وارد روضه ی منوّره ی رضوی شد و پس از زیارت و دعا و گریه های زیاد از آن امام مهربان خواست تا برای پرستاری همسرش کسی پیدا شود هنگامی که از حرم مطهر خارج شد و وارد صحن مسجد گوهرشاد گردید چشمش به خانم مسنّی افتاد به این خانم گفت ای مادر من در این شهر غریب ام و همسرم بیمار است اگر امکان دارد چند روی از او پرستاری کنید از اجر و مزد دنیوی و اخروی بهره مند خواهید
ص۱۵۵
شد.
آن خانم نیز چون در آن شهر غریب و تهیدست بود پذیرفت و دو نفری به طرف مسافرخانه ای که در آنجا سکونت داشتند حرکت کردند هنگامی که وارد حجره شدند این زن پرستار دید یک خانم جوانی در حال بیماری افتاده و از شدت درد و رنج ناله میکند.
خانم پرستار نزدیک بیمار جوان رفت و چون به صورت خانم جوان نگاه کرد دید این همان دختر خودش میباشد که از فراقش میسوزد و ناله میکند خانم پرستار فریاد زد والله این دختر من است و از خوشحالی از هوش رفت دختر بیمار چشم باز کرد و مادرش را در کنار خود دید. این مادر و دختر پس از مدتها جدائی و درد و رنج فراق کشیدن دست در گردن هم در آورند و یکدیگر را بوسیدند و از برکت زیارت حضرت رضا عليه السّلام به وصال هم رسیدند و کسالت و مریضی دختر خانم نیز برطرف شد. (زندگانی امام هشتم به قلم حجة الاسلام سيد محمد تقى مقدم)
السلام على غوث اللهفان و من صارت به ارض خراسان خراسان . سلام و درود ما بر امامی که فریاد رس درماندگان است.
السلام على الإمام الرؤف
سلام و درود ما بر امامی که بر شیعیان و زائرین حرمش مهربان است. از سال ۱۳۶۰ شمسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران اگر معجزه ای از درگاه قدس رضوی صورت میگرفت ابتداء مشخصات كامل بیمار و جزئیات بیماری او و تأییدیه هیأت پزشکی مبنی بر تشخیص نوع بیماری او تحقیق و بررسی شده و پس از توسل بیمار به امام ثامن
ص156
ضامن و شفای بیمار با عنایت خاص حضرت رضا عليه السلام و تشخیص مجدّد هیأت پزشکی آستان قدس رضوی شفای کامل بیمار و این که بهبودی مریض به جهت عنایت خاص حضرت رضا عليه السلام و به عنوان معجزه بوده است این معجزه در دفتر مخصوص معجزات و کرامات آستان قدس رضوی یادداشت میشود و آنگاه در مجله ای مخصوص به نام مجله ی زائر که از طرف دفتر آستان مقدس رضوی منتشر میشود به چاپ میرسد و آنچه را که اکنون و از این به بعد به نظر مبارک خواننده محترم میرسد از این نوع معجزات است.
معجزه ی نهم
مؤلف كتاب كرامات صالحين ( مرحوم آية الله محمد شریف رازی مینویسد برادری دارم که نامش حاج غلامرضا میباشد و از علاقه مندان و متوسلین به خانواده ی رسالت و امامت میباشد و توفیق انجام کارهای خیر نصیبش گشته و به راز و نیاز با خدا و دعای کمیل و ندبه و زيارات معصومین علاقه مند است و همه ساله به زیارت حضرت رضا (ع) مشرف می شده از برکت زیارت و توسل به حضرت رضا (ع) یک مرتبه از مرگ قطعی نجات یافته است.
در سال ۱۳۴۴ شمسی در بعضی از شهرهای ایران از جمله در مشهد مقدس رضوی یک نوع شبه و با شایع شده بود که بسیاری از مردم را از زندگی مأیوس ساخته بود و گروهی را نیز به جهان ابدی منتقل نموده بود در همان سال آقای حاج غلامرضا با خانواده اش به قصد زیارت امام رضا (ع) وارد شهر مشهد شدند و در بازارچه ای معروف به بازارچه حاج آقاجان که فعلاً تخریب شده در مسافرخانه ای منزل کردند نام برده
ص۱۵۷
تصمیم میگیرد که شب اول را تا به صبح در حرم مطهر حضرت رضا (ع) مشغول عبادت باشد که در همان شب اول مرض کشنده ی و با به سراغش می آید و آن شب را تا به صبح در حال رفت و آمد و بیرون روی و تجديد وضو بسر میبرد.
و پس از نماز صبح با زحمت خود را به مسافرخانه می رساند که آنجا بیهوش شده و بر زمین می افتد.
مدیر مسافرخانه به وسیله ی تلفن به بهداری ارتش که مسئول مبارزه با بیماری شبه و با بود اطلاع میدهد و فوراً آمبولانس بیمارستان با آژیر مخصوص به درب مسافرخانه میآید و بیمار را به بیمارستان انتقال میدهد و از مریض آزمایشات لازم به عمل می آید که معلوم می شود آقای حاج غلامرضا گرفتار مرض خطرناک و با شده است. او را به بخش ویژه ای منتقل میکنند که در آنجا این گونه افراد را پس از مرگشان به وسیله ی اسید به کلی از بین میبردند تا میکروب و با را ریشه کن کنند و این مرض به دیگران منتقل نگردد.
در آنجا نیز آزمایشات لازم را به عمل می آوردند که نتیجه ی آزمایشات مانند قبل بوده و گرفتاری نامبرده به مرض و با قطعی تشخیص داده میشود لذا او را به جایگاه مخصوص منتقل میکنند تا فردا او را با اسید و وسائل مخصوص از بین ببرند.
حاج غلامرضا که بر روی تخت بیهوش افتاده بود. ناگاه نیمه شب متوجه میشود که سید بزرگواری وارد اتاق او شد و فرمود: غلامرضا برخیز تو خوب شدی او از اتاق خود حرکت میکند اما کسی را در اتاق نمی بیند و فقط اتاق را روشن و معطر مییابد و خویشتن را کاملاً سالم و با نشاط میبیند.
ص158
حاج غلامرضا از تخت پائین می آید و به پرستاران مراجعه میکند و می گوید چرا مرا این جا آورده اید من که مریض نیستم دکتر کشیک او را معاینه میکند و با تعجب اعلان میکند که حاج غلامرضا سالم است و هیچ گونه علائم بیماری مخصوص در او دیده نمیشود و آنگاه به او می گوید او سالم است و میتواند به منزلش برگردد.
حاج غلامرضا بی درنگ از بخش عفونی بیمارستان ارتش خارج شده و با پای برهنه و بدون لباس و با سر و وضع نامرتبی خود را به مسافرخانه می رساند.
خانواده اش در مسافرخانه میگریستند و هر لحظه منتظر خبر فوت او بودند که صدای طنین صلوات و هیاهوی جمعیت زیادی آنان را از اتاق بیرون می آورد و چون از اتاق بیرون می آیند با کمال مسرت و خوشحالی میبینند که حاج غلامرضا صحیح و سالم به مسافرخانه برگشته است و مردم شادی کنان به او التماس دعا میگویند و اظهار می دارند که حضرت رضا عليه السّلام حاج غلامرضا را شفا داده است. (در حریم طوس صفحه ۳۶۱ تا ۳۶۴)
مؤلّف اين كتاب سيد على مقدم قوچانی گوید؛ در آن سال من به مناسبت تعطیلات تابستانی حوزه ی علمیه قم در مشهد بسر میبردم و مرض و با در این شهر مقدس موجبات گرفتاری مردم را فراهم نموده بود روزی این حقیر از حرم به طرف منزل رهسپار بودم که صدای طنین صلوات از همین مسافرخانه مرا به خود جلب کرد وقتی وارد مسافرخانه شدم مردم اطراف حاج غلامرضا را گرفته بودند و به او التماس دعا میگفتند و بنده خودم جریان را به همین صورت که نوشته شده است
ص159
مشاهده کردم.
معجزه ی دهم
دختری به نام رقیه اهل و ساکن تبریز گرفتار بیماری غش می گردد و خانواده ی او با قرض و فروش اشیاء و لوازم زندگی شان فرزند بیمارشان را نزد تمام اطباء متخصص اعصاب و روان می برند اما هر روز وضعیت جسمی و روحی بیمار بدتر میگردد به طوری که دفعات حمله و عارض شدن غشوه ی بیمار به روزی هشت مرتبه میرسد.
خانواده ی بیمار که از هر کس و همه جا مأیوس شده بودند به جز خدا و دعا و توسل به امامان معصوم که همراه با اشک و ناله جانسوز بوده هیچ پناهی نداشتند پدر و مادر بیمار در آستانه ی اربعین سالار شهیدان حضرت امام حسين عليه السّلام و در آستانه ی رحلت پیامبر گرامی اسلام و شهادت امام مجتبی و حضرت رضا (ع) به اتفاق هیأتی از عزاداران عازم مشهد مقدس رضوی میگردند این هیأت مذهبی پس از طی صدها فرسنگ راه عصر جمعه ای که مصادف با ارتحال جانگداز رسول خدا (ص) و سبط اکبرش امام مجتبی (ع) بوده و در عزای جانگداز امام ثامن ضامن فریاد رس درماندگان حضرت رضا (ع) در صحن مطهر آن امام مسموم با عشق و شور خاصی مشغول سینه زدن و زنجیر زدن و عزاداری بودند و سیل جمعیت زائرین آن بارگاه ملکوتی که از جمله آنان خانم رقیه بیمار بود در اطراف آن هیأت مذهبی اشک ماتم جاری می ساختند که ناگهان خانم رقیه بیمار گرفتار حالت غشوه و بیهوشی می گردد و نزدیکانش که از تحمل این همه درد و رنج خسته شده بودند او را در وسط جمعیت عزاداران میخوابانند و چادری روی او می اندازند و از
ص160
عمق دل و جانشان به امام هشتم علیه السّلام توسّل پیدا میکنند در این لحظه ی حساس تمام هیأت زنجیرها را بالای سرشان به حرکت در می آورند و با اخلاص هر چه تمام تری بر پشت و بدن خود وارد می آورند و با فریاد یا رسول الله يا امام حسن محتبی یا حسین شهید کربلا و یا امام رضا یا ضامن آهو برگرد رقیه بیمار میگردند و شفای دختر بیمار را از خدا میخواهند رقیه مریض در آن حالت مخصوص که عزاداران و زائرین حرم مقدس رضوی دارای حال و شور ملکوتی خاصی بودند و خودش السلام نیز در حالت غشوه و بیهوشی بوده است میبیند که آقا و سید علان بزرگواری با قامت رسا و کشیده که دارای عمامه ای سبز رنگ و چهره ای به نورانیت خورشید دارد توجه خاصی به او نمود و با زیباترین و شیرین ترین بیان میفرماید دخترم برخیز برخیز تو شفا یافتی و خوب شدی رقیه چشم باز میکند و با تمام قامت از جای خود حرکت میکند و برای همیشه حالت غشوه او از بین میرود.
از دیدن این منظره ی معنوی و ملکوتی زنجیر زنان تبریزی و زائرین حرم رضوی اشک از چشمانشان جاری میگردد و فریاد یا امام رضا و یا حسین به عرش اعلی میرسد. (کتاب در حریم طوس صفحه ۳۲۸ تا ۳۳۱)
بعد نظریه ی آقای دکتر نوروزی متخصص بیماری های اعصاب و روان از این قرار صادر میگردد ؛ دوشیزه رقیه ناصری اهل تبریز زائر حضرت رضا (ع) که قبلاً به بیماری غش مبتلا بوده هیچ علامتی از بیماری مزبور در او مشاهده نمیگردد مجله زائر آبان ماه ۱۳۷۳
ص۱۶۱
شمسی (كتاب در حریم طوس صفحه ۳۲۸ تا ۳۳۱)
معجزه ی یازدهم
محدث بزرگوار شیخ حر عاملی (ره) متوفای سال ۱۱۰۴ قمری صاحب کتاب ارزنده ی وسائل الشيعه و بسیاری از کتابهای دیگر می نویسد من بسیاری از کرامات و معجزات حضرت رضا علیه السّلام را از نزدیک دیده و به آن یقین نموده ام.
در مدت ۲۶ سال که من مجاور بارگاه ملکوتی حضرت رضا(ع) بوده ام در باره ی معجزات آن حضرت آن قدر مطلب شنیده ام که برایم یقین آور شده است و در خاطرم نیست که من چیزی از آن حضرت خواسته باشم ولی آن چیز برایم انجام نگرفته باشد الحمد لله رب العالمين.
بعد چنین مینویسد سخن در اینجا بسیار است که من تنها به ذکر یک نمونه ی آن اکتفا میکنم.
دختری از همسایگان ما لال بود و اصلاً نمی توانست سخن بگوید او را به زیارت مرقد مبارک حضرت رضا(ع) بردند و به آن حضرت متوسل نمودند.
در حال توسل و التجاء به امام هشتم در آن روضه ی منوره شخصی خوش چهره و نورانی را که به گمان من حضرت رضا عليه السلام بوده است میبیند آقا به او میفرماید: دخترم سخن بگو چرا حرف نمیزنی آن دختر همان دم زبانش باز میشود و به طور کلی لالی او بر طرف میگردد. مرحوم شیخ (ره) میفرماید؛ پس از دیدن این معجزه ی باهره من این
ص۱۶۲
دو شعر را سرودم :
يا كليم الرضاء عليه السلام و علیک السلام و الاكرام
کلمینی عسى ان اكون كليماً لكليم الرضا عليه السلام
ای دختری که حضرت رضا علیه السلام با تو سخن گفته است بر تو باد سلام و درود مخصوص
با من سخن بگو تا شاید من نیز هم سخن شوم با کسی که امام رضا (ع) با او سخن فرموده است. ( ترجمه انوار البهيه محدث قمی صفحه ۳۸۵)
مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضی حائری (ره) شرح این معجزه را به فارسی به نظم در آورده است:
ای آن که با امام رضا هم سخن شدی گل بودی و چه بلبل شیرین سخن شدی
بادا درود بر تو از حی مطلقی كز جلوه اش تو بلبل این انجمن شدی
با من سخن بگو که شوم هم کلام تو ای آن که با علی ولی هم سخن شدی
آیا به کودکی تو رأفت نمود و خواست تا مورد عنایت صاحب منن شدی
يا حسن خلق تو جلب نظر نمود تا درفشان چه طوطی شکر شکن شدی
یا آن که رهنمای حقیقت به اذن حق بنمود جلوه و تو عروس چمن شدی
ص۱۶۳
یا آن که بهر جلوه ی حق در ره خدا اینک چراغ روشن عصر و زمن شدی (در حریم طوس صفحه ۳۷۰)
معجزه ی دوازدهم
عنایت حضرت رضا علیه السلام به زائر خود حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید علی ابطحی اصفهانی می گفت ؛ من و همسرم به جهت زیارت حضرت رضا عليه السلام به مشهد مقدس رضوی مشرف شدیم مدتی آن جا بودیم که پولمان تمام شد هر چه جستجو کردم آشنائی نیافتم تا پولی قرض کنم با خود حساب کردم دیدم برای بازگشت به تهران و تهیه ی بلیت قطار به مبلغ نود تومان پول نیاز دارم وقتی از همه جا ناامید شدم به حرم مطهر مشرف شدم و با تمام وجود و التماس و خواهش از حضرت رضا علیه السّلام کمک و خرجی خواستم و بعد زیارت وداع را خواندم و بیرون آمدم چون به نزدیک سقاخانه رسیدم دیدم مردی زمین گیر که در روی چرخ نشسته است مرا میخواند پنداشتم که او فقیری گرفتار است و از من کمک مالی میخواهد با کمال شرمندگی نزدش رفتم تا از او عذرخواهی کنم آن مرد به من گفت آقا لطفا یک استخاره بفرمایید استخاره گرفتم و خیلی خوب آمد.
گفت استخاره ی دیگری بفرمایید بازهم خوب آمد. گفت استخاره ی سومی بفرمایید بازهم خوب آمد.
خندید و دست به جیبش برد و مشتی اسکناس ده تومانی به من داد جریان را پرسیدم گفت این پول نود تومان است و مال شما میباشد.
ص۱۶۴
پرسیدم چطور مال من است گفت من در نظر داشتم مبلغی پول به یکی از زائران حضرت رضا (ع) بدهم من در این اندیشه بودم که شما تشریف آوردید به دلم افتاد که این پول را به شما بدهم.
مرتبه ی اول گفتم اگر استخاره خوب آمد سی تومان از این پول را به شما بدهم که استخاره خوب آمد. بعد استخاره ی دیگری کردم که سی تومان دیگر بر آن بیفزایم بازهم خوب آمد. استخاره ی سوم نیز به همین منظور بود که سی تومان دیگر را نیز به شما بدهم که آن نیز خوب آمد و این شد جمعاً نود تومان.
من خندیدم و گفتم یک استخاره دیگر بگیرم گفت نه حواله همین بود من خوشحال شدم و با دریافت حواله ی حضرت رضا عليه السلام همان روز به سوی تهران حرکت کردم (در حریم طوس صفحه ۳۵۹ تا ۳۶۱)
عنایت حضرت رضا (ع) نسبت به مؤلف
مؤلف این اوراق سيد على مقدم قوچانی گوید در این جا مناسب دیدم یکی از عنایات حضرت رضا عليه السّلام را نسبت به خودم به رشته ی تحریر در آورم و خلاصه ی مطلب از این قرار است در شهریور ماه سال ۱۳۶۸ شمسی به اتفاق همسر و پسر بزرگترم حاج احمد آقا برای زیارت مرقد مطهر آن امام معصوم عازم مشهد مقدس رضوی شدیم. نماز ظهر و عصر را در جنگل گلستان خواندیم و چون از آن جا مقداری دور شدیم به کسالت و مرض سختی مبتلا شدم و درد شدیدی تمام بدنم را فرا گرفت و هر لحظه بر شدت درد افزوده میشد.
ص۱۶۵
شدت درد به قدری زیاد بود که حاضر بودم همراهان مرا در بیابان رها کنند و خودشان به طرف مقصد حرکت کنند با زحمت و مشقت زیادی نماز مغرب و عشاء را در شیروان بجا آوردم و به طرف مشهد مقدس حرکت کردیم و ساعت دوازده شب وارد مشهد و مستقیماً به یکی از بیمارستان های مشهد مراجعه کردم و معالجه ای انجام شد اما پس از اداء نماز صبح مجدداً درد و ناراحتی شروع شد برای مرتبه ی دوم به همان ومن بیمارستان منتقل شدم و معالجاتی انجام شد که مفید واقع نگردید به ناچار مقارن غروب شب جمعه در بیمارستان شهیده بنت الهدی واقع در ری خیابان خرمشهر شهر مقدس مشهد بستری شدم و پس از آزمایشات لازم و مقدمات کار دو روز بعد یعنی روز شنبه ساعت یک بعد از ظهر به اتاق عمل و جراحی انتقال پیدا کردم و به وسیله ی یکی از پزشکان متخصص و مذهبی عمل جراحی انجام شد چندی روزی در همان بیمارستان بستری بودم و پس از چند روز که از بیمارستان مرخص شدم دکتر معالج بنده آقای محمدرضا مهدوی اصفهانی فرمودند پس از چند روز استراحت کامل اگر خواستید میتوانید به تهران حرکت کنید ولی باید حتماً به وسیله هواپیما حرکت کنید.
محل استراحتمان در منزل فاميل عزيزمان جناب حاج پرویز آقا الماسیان بود شب را در منزل استراحت کردیم و روز بعد که صبح جمعه ای بود همسرم برای زیارت به حرم مطهر مشرف شدند.
پس از رفتن ایشان بنده که هنوز آثار زخم و درد و جراحت در بدنم زیاد بود دلم شکست و اشگم جاری شد و حضرت رضا علیه السلام را مخاطب نمودم عرض کردم: السلام علیک یا ابالحسن يا على بن موسى ايها الرضا يا ابن رسول الله ای امام مهربان بنده از تهران به قصد عتبه
ص۱۶۶
بوسی و زیارت شما حرکت کردم و امروز عازم تهران هستم حتی یک مرتبه هم از نزدیک توفیق زیارت شما نصیبم نشد.
با چشمی گریان و دلی شکسته خوابم برد در حال خواب خود را در اتاقی که اطراف آن با چوبهای محکم میخکوب شده بودند زندانی یافتم ناگاه دیدم آقا و سید بزرگواری با چهره ای بسیار نورانی در حالی که عمامه ای سبز بر سر و عصائی در دست داشت وارد شدند و یک اشاره به آن چوبهای میخکوب شده کردند که تمام آنها فرو ریخت و من در فضائی آزاد قرار گرفتم بنده به آن آقا سلام دادم و به احترام آن بزرگوار از جای خود حرکت کردم و عرض کردم آقا شما کیستید که این بنده ی حقیر را از زندان گرفتاری نجات دادید.
آقا فرمود: من همان کسی هستم که تو به زیارتش آمده ای و ما شما را پذیرفتیم ناراحت نباش و چون خواستم دست مبارک آقا را ببوسم پاکتی بزرگ را که پر از اسکناسهای سبز جمهوری اسلامی ایران بود به من مرحمت فرمود بنده پس از بوسیدن دست مبارک آن امام مظلوم و پس از گرفتن پاکت مرحمتی آن امام مهربان از خواب بیدار شدم در حالی که نورانیت خاصی در خود احساس میکردم و دردهای بدنم کاهش پیدا کرده بود در همان لحظه وضو گرفتم و آماده ی رفتن به حرم مطهر آن امام مهربان شدم امام هشتم (ع) در آن لحظه حسّاس حقیر را مورد عنایت و لطف خاصش قرار داد و با آن پاکت مرحمتی اش روزی بنده و
خانواده ام را تا آخر عمر تضمین فرمود.
و بحمد الله حقیر تاکنون که نزدیک هجده سال از آن تاریخ میگذرد در سلامتی کامل بسر میبرم البته این یکی از عنایتهای خاص آن بزرگوار بوده و این حقیر و
ص۱۶۷
دوستان و شیعیان آن بزرگوار آنچه از نعمتهای مادی و معنوی داریم از الطاف خاصه الهی و از برکات خانواده عصمت و طهارت میباشد.
هذه من علاه إحدى المعالى و على هذه فقس ما سواها ختامه مسك
این فصل را با سخنی نورانی از محدث بزرگوار مرحوم حاج شيخ عباس قمی (ره) به پایان میرسانیم
این بزرگوار درباره ی معجزات و کراماتی که از مرقد مطهر حضرت رضا (ع) مشاهده شده است چنین مینویسد:
من در دوران مجاورت خودم در مشهد مقدس رضوی به خصوص در شوال سال ۱۳۴۳ قمری کرامات زیادی از حضرت رضا عليه السلام مشاهده کرده ام که اگر خواسته باشم در این باره مطالبی بنویسم از هدف این کتاب که بنایش بر اختصار است خارج می گردد انتهی کلامه رفع مقامه (ترجمه انوار البهيه صفحه ۳۸۵)