زندگانی امام علی ابن موسی الرضا(ع) و یاران آن حضرت  ( صص 62-59 ) شماره‌ی 6312

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > پيشنهاد مامون به قبول وزارت توسط امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ناظر

متن

امام رضا در مقابل توطئه های مأمون

مأمون در آغاز، پیشنهاد خلافت را به امام رضا نمود (البداية والنهايه، ج ۱۰، ص ۲۵۰) ولی امام شدیداً از پذیرفتن آن خودداری کرد.

گویند مأمون به مدت دو ماه تلاش کرد تا امام الله را به قبول خلافت راضی سازد، اما نتیجه ای حاصل نشد. (عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۹ بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۴)

مأمون به امام می گفت: .... ای فرزند رسول خدا من به فضیلت، علم، زهد پارسایی و خدا پرستیت آگاه شدم و یافتم که تو از من به خلافت سزاوارتری...»

امام در پاسخ او می فرمود: با پارسایی در دنیا امید نجات از شر آن را دارم با خویشتن داری از گناهان امید دریافت بهره ها دارم و با فروتنی در دنیا مقام عالی نزد خدا را می طلبم ....

مأمون می گفت میخواهم خود را از خلافت خلع نمایم و آن را به تو واگذارم و خود نیز با تو بیعت کنم

امام فرمود: «اگر این خلافت از آن توست پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن خویش در آورده و بر قامت دیگری بپوشانی و اگر خلافت از آن تو نیست، پس چگونه چیزی را که متعلق به تو نیست به من می بخشایی؟ (زندگی سیاسی هشتمین امام، صص ۱۵۰ - ۱۴۹)

مأمون گفت با این حال تو ناگزیر از پذیرفتن آن هستی!!

امام فرمود: هرگز این کار را با رضایت خاطر انجام نخواهم داد.....

تلاشهای فضل و حسن نیز راه به جایی نبرد و امام همواره بر نظر خویش اصرار می ورزید و از پذیرش طرح مکارانه مأمون خودداری میکرد تا اینکه روزی فضل بن سهل وزیر مأمون، در برابر مأمون ایستاد و گفت: «شگفتا! چه امر عجیبی می بینم می بینم که امير المؤمنين مأمون خلافت را به رضا تفویض میکند اما او نمی پذیرد. رضا می گوید: در من توان این کار نیست و هرگز نیرویی برای آن در خود نمیبینم.... من هرگز خلافت را این گونه ضایع و تباه شده نیافتم. ( روضة الواعظین، ج ۱، صص ۲۶۷ و ۲۶۹؛ اعلام الوری ص ۳۲۰؛ علل الشرایع، ج ۱، ص ۲۳۶)

آینده نگری امام رضا الله نسبت به پذیرش خلافت

ا امام الله با آگاهی از شخصیت مرموز کینه توز و جاه طلب مأمون پیشنهاد طرح خلافت را یک نیرنگ سیاسی میدانست زیرا شخصی که به خاطر خلافت فرمان قتل برادر را صادر کند، بغداد را به آتش و خون بکشاند و آن را به ویرانه ای تبدیل سازد، هرگز به آسانی آن را به دیگری واگذار نخواهد کرد.

امام میدانست اگر زمام خلافت را به دست بگیرد باید به عنوان رهبر راستین ملت همچون جد گرامش رسول خدا و پدر بزرگوارش امام علی الله حکومت حق و عدل را بر پا کند و احکام الهی را حاکم نماید و ریشه فساد را بخشکاند در آن صورت نه تنها مأمون و بسیاری از بزرگان حکومت که مردم نیز توان پذیرش چنان حکومتی را نمی داشتند زیرا هر چند دلهای مردم با امام رضا بود ولی شمشیرهایشان به زودی علیه خود او از نیامها در می آمد.

بنابراین

۱ چنانچه حکومت را می پذیرفت ولایتعهدی مأمون را نیز باید تحمل میکرد در آن صورت مأمون با قدرتی بیشتر و زیر لوای خلافت امام رضا الله به انجام مقاصد خویش می پرداخت.

. چنانچه برای سلطه و قدرت هیچ قید و حدی نمی شناخت و برای پاسداری از دین خود در مقابل ظلم و تعدی حیف و میل بیت المال بی عدالتی و مفاسد اخلاقی و اجتماعی و سیاسی می ایستاد خویشتن را در معرض نابودی قرار میداد زیرا عملاً قدرت در اختیار دنیا پرستان بود و هیچ کس تاب تحمل چنان نظامی را نمی داشت. (زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ۱۶۰)

با شرحی که رفت امام رضا پیشنهاد طرح خلافت را یک نیرنگ سیاسی می دانست و از پذیرفتن آن سر باز می زد البته اندیشه مأمون نیز همین بود.

پیشنهاد ولایتعهدی از سوی مأمون

مأمون که از ترفند پیشنهاد خلافت به امام رضا راهی به جایی نبرد، طرحی دیگر ریخت تا به اهداف شوم خویش جامه عمل بپوشاند. بنابراین طرح ولایتعهدی را مطرح ساخت و آن را به امام الله پیشنهاد داد. او (مأمون) به امام گفت: حال که خلافت را نمی پذیری، پس ولیعهد من باش امام از مأمون خواست تا او را از این امر معاف دارد.

مأمون اصرار ورزید و امام نیز از پذیرش ولایتعهدی سرباز می زد تا اینکه لحن مأمون تغییر کرد و با جمله ای که خالی از تهدید نبود گفت: عمر بن خطاب هنگامی که میخواست به سرای باقی بشتابد برای انتخاب جانشین خود شورایی مرکب از شش نفر را برگزید که یکی از آنها جد شما علی بن ابیطالب [] بود و چنین وصیت کرد هر کسی با رأی آنان مخالفت و رزد گردنش را بزنند و شما ناگزیر از پذیرفتن ولایتعهدی هستی و مرا نیز از آن گریزی نیست.

امام فرمود: پدرم از پدرانش و از امیر مؤمنان نقل کردند که پیامبر اکرم درباره من فرمود: «من قبل از تو به زهر مسموم شده و مظلومانه کشته می شوم و در سرزمین غربت در کنار هارون مدفون خواهم شد. (سیره چهارده معصوم، ص ۷۲۱)

مأمون در حالی که از سخنان حضرت متأثر شد گفت: ای پسر پیامبر ! چگونه امکان  دارد کسی تو را به قتل رساند و یا اسائه ادب نماید در حالی که من زنده باشم؟!!

امام فرمود: چنانچه بخواهی قاتل خود را به اذن خدا معرفی میکنم.

مأمون که خود طراح تمامی نقشه های شوم بود بدون اینکه از امام بخواهد تا قاتل  خود را معرفی کند سخن را به گونه ای دیگر تغییر داد و گفت ای پسر پیامبر ، تو

می خواهی با این سخنان از زیر بار مسئولیت ولایتعهدی شانه خالی کنی تا مردم بگویند: على بن موسى الرضا ال زاهد است.

امام فرمود جز این نیست که تو هدفی را دنبال میکنی و من از نیت و قصد تو آگاهم. مأمون گفت: مقصود من چیست؟

امام الله فرمود: اگر بگویم در امان خواهم بود؟

مأمون گفت: آری در امانی

فرمود: مقصود تو اینست که با قبول ولایتعهدی از سوی من به مردم بفهمانی که علی بن موسی الرضا دنیا را رها نکرده بلکه دنیا او را رها ساخته است.

مأمون با شنیدن سخنان امام خشمگین شد و گفت همواره با من به زشتی برخورد می کنی و خود را از خشم و کینه من در امان می یابی به خدا سوگند اگر چنانچه ولایتعهدی را نپذیری تو را بر آن مجبور خواهم ساخت و در نهایت گردنت را خواهم زد. (سیره چهارده معصوم، ص ۷۲۱)

امام الله در برابر تهدید جدی مأمون در نهایت اکراه و درماندگی فرمود: خداوند مرا از اینکه با دست خود به هلاکت بیفکند نهی فرموده است حال که مسئله اجبار و قتل درمیان آمد، ولا يتعهدی را می پذیرم اما به شرط آنکه کسی را به کاری نگمارم و از کاری برکنار نکنم رسمی را از میان نبرم و سنتی را دگرگون نکنم و از دخالت در امور برکنار بوده و تنها مورد مشورت باشم.

مأمون که سرانجام با به کارگیری از زور و تهدید توانست بر نیات و خواسته های شیطانی اش دست یابد تمامی شروط امام را پذیرفت.  (علل الشرایع، ج ۱، ص ۲۲۶؛ عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۹ وسائل الشيعه، ج ۱۲، صص ۱۲۷ - ۱۲۶)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب معارفی