آغاز سفر اجباری
نام مدینه در تاریخ اسلام و جهان تشیع از درخشش خاصی برخوردار بود، زیرا این شهر به عنوان یگانه کانون نشر افکار و اندیشه های اسلامی مرکز پرورش و تربیت طلاب علوم دینی و محل تضارب افکار و عقاید مکاتب مختلف جهان به شمار می رفت.
این شهر در عصر امامت حضرت محمد باقر شکوه و جلوه ای دیگر به خود گرفت. بزرگان و اندیشمندان سراسر جهان با عقاید مختلف دینی و مادی جهت بهره گیری از مکتب نورانی اسلام و دانش فراگیر امام محمد باقر به مدینه عزیمت میکردند و از دریای بی کران علم و دانش آن حضرت بهره می جستند.
رفته رفته حوزه های علوم دینی و کلامی گسترش یافت تا آنجا که گفته اند زمان امام جعفر صادق اله بیش از چهار هزار نفر در مکتب جعفری به کسب علم و دین مشغول بودند.
این تحول علمی موجب شد تا امامان معصوم جایگاه ویژه ای در قلوب اندیشمندان و دیگر افراد پیدا نموده و از محبوبیت و مقبولیت بالایی برخوردار گردند. و این شور و عشق مردمی نسبت به آن بزرگواران موجب دل نگرانی خلفای جور گردید، به طوری که آنان را بزرگترین مانع و دشمن خویش پنداشتند و هر کدام به نحوی از انحاء در صدد اذیت و آزار آنان برآمدند. رفت و آمد یا رانشان را شدیداً تحت نظر گرفته و برای ارتباط اصحاب با آنان محدودیت ایجاد نمودند. سرانجام چون راههای رفته را بی نتیجه یافتند آنان را به طرق مختلف مسموم کرده و به شهادت رساندند.
امام رضا با توجه به حبسهای طولانی پدر مسئولیت خطیر آگاهی مردم، نشر فرهنگ اسلامی زدودن اندیشه های انحرافی و سرپرستی حوزه های علمیه پدر را بر عهده گرفت و این مهم را پس از شهادت پدر به شایستگی ادامه داد.
مأمون که از محبوبیت بی حد و شمار امام رضا الله واقف بود و حضور آن حضرت را در مدینه برای خود و حکومت جائرانه اش گران یافت طرحی ریخت که نه تنها امام ها را از کانون مشهوریت و محبوبیتش دور سازد بلکه او را در کنار خویش جای دهد به عبارتی او را تحت نظر داشته باشد.
و از سویی دیگر با نزدیک کردن امام ها به خویش کینه ای که علویان از شهادت امام کاظم الله توسط هارون الرشید نسبت به عباسیان به دل داشتند بزداید و به مهر و ملاطفت نزدیک کند و شورشهایی که علویان در گوشه و کنار کشور ایجاد کرده اند فروکش نماید و با وجود امام الله بتواند قدرتی عظیم را پی ریزی نماید.
بدین منظور در قالب یک دعوت محترمانه از امام خواست تا با بزرگان علوی به مرکز خلافت در مرو خراسان بیاید.
امام از قبول دعوت مأمون سر باز زد و آن را نپذیرفت. اما مأمون اصرار ورزید و نامه های بسیار مبادله شد تا اینکه امام الله را با تهدید مجبور به پذیرش دعوتنامه نمودند. (كشف الغمه، ج ۳، ص ۱۶۵ عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۹)
هنگامی که امام قصد ترک مدینه را کرد خانواده و بستگان را گرد خویش فراخواند و به آنها فرمود: برای من گریه کنید تا صدای گریه شما را بشنوم زیرا مرا از این سفر بازگشتی نیست. ( عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۳۱۸؛ بحار الانوار، ج ۲۹، مسن ۱۱۷)
آنگاه دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم کرد و سپس به مسجدالنبی رفت تا با پیامبر اکرم وداع کند. آن حضرت وداع را چند بار تکرار کرد زیرا نمی توانست از جد خویش دل برکند، پس بر این فراغ و آخرین دیدار خود بسیار گریست.
مخول سیستانی میگوید چون حضرت را در این حال یافتم پیش رفتم و سلام کردم و سفری بی خطر و پر خیر برایش آرزو نمودم امام با دیدن من روی به من کرد و فرمود: مخول مرا خوب بنگر زیرا از کنار جدم دور خواهم شد و در غربت جان خواهم سپرد و در کنار هارون دفن خواهم شد! (همان)
مأمور اعزام امام رضا را جلودی و یا به نقلی دیگر رجاء بن ابی ضحاک نام برده اند، اما به گفته طبری مأمون رجاء بن ابی ضحاک، عموی فضل بن سهل و «مرناس خادم را برای آوردن علی بن موسى الرضا الله و محمد بن جعفر که در مکه بر مأمون شوریده بود اعزام نمود. (سیره معصومان، ج ۵، ص ۱۵۷)
او (رجاء بن ابی ضحاک مأمور بود که در نهایت احترام کاروان امام الله را به سوی مرو حرکت دهد و از هر خدمتی نسبت به آن حضرت فروگذار نکند. اما امام الله در هر فرصتی ناخشنودی خود را از این سفر با رفتار و حرکات خویش به مردم ابراز می کرد.
در این سفر، امام الله را والی مدینه گروهی از رجال و اشراف آن روز همراهی می کردند آن حضرت در این سفر هیچ یک از اعضای خانواده خویش حتی فرزند خردسالش امام جواد ال را همراه ننمود و خود به تنهایی به این سفر اجباری تن داد.
مأمون دستور داده بود تا امام الله را از طریق شهرهای بصره اهواز، فارس عبور دهند زیرا یقین داشت چنانچه آن حضرت را از مسیر کوفه کرمانشاه و قم عبور می دادند، مورد استقبال گسترده شیعیان قرار خواهد گرفت و مردم آن سامان که اکثراً از شیعیان امام علی الله می باشند گرد آن حضرت جمع شده و موقعیت و اقتدار او را دو چندان می نمایند و این شور و شوق مردمی میتواند خطری جدی برای حکومت ایجاد کند.
از این رو امام الله را از طریق بصره حرکت دادند آغاز این سفر اجباری را مورخین ۲۵ ذيقعده ۲۰۰ هـ. ق ثبت کرده اند. خوشبختانه علیرغم تمهیداتی که عمال مأمون فراهم نمودند
تا مردم خصوصاً شیعیان از حرکت امام به سوی مرو آگاهی نیابند، و کاروان حامل آن حضرت بدون هیاهو و استقبال مردمی این سفر را به سرانجام رساند، اما مشتاقان دیدار امام الله سختی و ناهمواری راه را به جان خریدند و از راههای طولانی خود را به کاروان حضرت میرساندند تا دیداری با محبوب خویش داشته باشند.
این شور و شوق و استقبال بیش از حد دوستداران حضرت به گونه ای بود که عمال حکومتی را غافلگیر و متحیر ساخت.
رجاء بن ابی ضحاک نماینده مأمون چنین میگوید: «امام در هر شهری که وارد می شد. مردم اجتماع میکردند و مسائل دینی و شرعی خود را از او سئوال می نمودند و آن حضرت نیز به آنان پاسخ میداد او بیشتر اوقات احادیثی از پدرش و نیز از جد گرامیش نقل می نمود. (بحار الانوار، ج ۱۲، ص ۸۴)
امام در اهواز
در خرایج از ابوهاشم جعفری نقل شده است که گفت هنگامی که رجاء بن ابی ضحاک مأمور اعزام امام رضا از مدینه به مرو شد طبق دستور مأمون، آن حضرت را از راهی خلاف راه کوفه حرکت داد من که چون سایر کوفیان در انتظار ورود امام بودم، با مشاهده این تغییر مسیر به سرعت خویش را به اهواز رسانده و به خدمت آن حضرت مشرف شدم امام کسالت داشت و هواگرم بود. او از من خواست تا برای وی طبیبی حاضر کنم و من نیز پزشکی آوردم امام اله از گیاهی نام برد و از پزشک خواست تا آن را برایش تهیه نماید.
طبیب گفت: تا کنون هیچ کس جز شما از چنین گیاهی آگاهی ندارد و این گیاه نیز در چنین یافت نمی شود.
امام الله فرمود: پس مقداری نیشکر تهیه کن.
طبیب گفت تهیه این گیاه سخت تر از اولی است.
امام الله فرمود: تهیه این دو گیاه در همین سرزمین ممکن است. آنگاه نشانی آن را داد. من در پی نشانی رفتم و مرد سیاه چهره ای را یافتم و از او نشان نیشکر و گیاه دیگر را گرفتم. او اشاره به پشت سر خود نمود. به محلی که اشاره کرده بود رفتم و هر چه لازم بود از آن گیاه برداشتم و برگشتم اما از آن مرد نشانی نبود. پس به نزد حضرت رفته و آنها را تحویل دادم.
طبیب از من نسبت به امام الله سئوال کرد پاسخ دادم که او پسر پیامبر ما است.
گفت: جانشین پیامبر است. گفتم آری
رجاء بن ابی ضحاک با شنیدن این واقعه از همراهان خود خواست که بیش از این در این محل توقف ننمایند زیرا عنقریب مردم فریفته حضرت میشوند و به دور او گرد خواهند آمد. ( بحار الانوار، ج ۱۲، صص ۱۰۶ - ۱۰۵)