مبارزه با واقفیان
یکی از تلخ ترین حادثه ای که بعد از شهادت امام موسی کاظم الله رخ داد و موجب شکاف در مکتب تشیع شد پیدایش فرقه واقفیه بوده است.
واقفیان بر این عقیده بودند که امام موسی بن جعفر نمرده، بلکه زنده است و روزی می خورد، و او قائم آل محمد است و غیبت او همچون غیبت موسی بن عمران از قومش می باشد. نتیجه چنین اندیشه ای باعث وقوف امامت بر موسى بن جعفر الله و عدم انتقال آن به فرزندش امام رضا یه گردید.
پدیده وقف را برخی از بزرگان اصحاب و امینان اموال و وجوهات امام موسی بن جعفر ال رواج داده اند. علی بن ابی حمزه بطائنی زیاد بن مروان قندی، و عثمان بن عیسی رواسی نخستین کسانی بودند که این اندیشه را پدید آوردند و نسبت به آن اظهار اعتقاد نموده و برای آن تبلیغ کردند.
اینان از جمله وکلای امام موسی کاظم بودند که آن حضرت در ایامی که در زندان به سر می بردند برای دریافت حقوق شرعیه از شیعیان برگزیده بودند و آنان از این طریق اموال و وجوهات بسیاری اندوخته کردند. (همان، ص ۳۰۸)
و چون امام کاظم له به شهادت رسید برای آنکه اموال و وجوهات شرعیه شیعیان را به نفع خویش ضبط نمایند، شهادت آن حضرت را انکار نموده و بر امامت امام کاظم متوقف شدند و نسبت به استرداد آن اموال به امام رضا الله سر باز زدند.
يونس بن عبد الرحمن میگوید هنگامی که ابوابراهیم موسی وفات یافت، در نزد هر یک از کارگزاران آن حضرت اموال بسیاری بود و همین امر سبب شد که به طمع تصرف این اموال مرگ آن حضرت را انکار کنند و مدعی وقف و ختم امامت شوند، چنان که در نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار بود و من چون این وضع را مشاهده کردم و حق را شناختم و آنچه را که باید درباره ولایت و امامت ابي الحسن الرضا آگاه شوم دریافتم، بنابراین با مردم صحبت کردم و آنان را به سوی او (امام رضا الله) فرا خواندم آنان چون چنین دیدند کسی را نزد من فرستادند و انگیزه مرا در این کار جویا شدند و گفتند چنانچه خواهان دارایی و مکنت هستی ما تو را بی نیاز میکنیم و دو هزار دينار تعهد کردند و از من خواستند تا از دعوت مردم به سوی امام یه دست بردارم. اما من پیشنهادشان را رد کردم و گفتم از ائمه صادقین عالی به ما روایت رسیده که فرموده اند: هنگامی که بدعتها آشکار شود بر عالم است که علمش را اظهار کند و اگر آشکار نکرد، از نور ایمان تهی میشود.... و من در هیچ حالی، جهاد در راه دین خدا را رها نمی کنم وی می گوید اینها به من دشنام دادند و کینه مرا به دل گرفتند. (عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۱۱۲)
امام رضا در نامه ای به عثمان بن عیسی یکی از نمایندگان پدرش در مصر که شش کنیز و اموال بسیاری را در اختیار داشت از او خواست تا اموال را نزد او بفرستد.
عثمان در کمال گستاخی در جواب نامه نوشت که پدرت نمرده است. امام در مکتوبی شهادت پدر خویش را اعلان میکند.
عثمان می نویسد: اگر امام کاظم الله همان گونه که تو میگویی از دنیا رفته، آن حضرت در زمان حیات خویش دستوری مبنی بر پرداخت اموال به تو نداده است و اگر چنانچه از دنیا نرفته است پس تو حقی از اموال نداری و من کنیزان را نیز آزاد کرده ام. (اصول کافی، ج ۱، ص ۳۹۱؛ کشف الغمه، ج ۳، ص ۹۷)
اعتراف یکی از سران واقفی ها
از جمله دلایلی که میتوان بر پوچی ادعای واقفی ها صحه گذاشت، اعتراف یکی از سران آن می باشد. حسین بن فضال میگوید نزد عمویم علی بن حسین بن فضال پیرمردی از اهالی بغداد را می دیدم که با یکدیگر شوخی می کردند.
روزی به عمویم گفت ای جماعت شیعه کسی بدتر از شما در دین وجود ندارد.
عمویم گفت خدا تو را لعنت کند برای چه؟
گفت: من همسر دختر احمد بن ابی بشر سراج هستم هنگامی که مرگ احمد فرا رسید به من گفت: ده هزار دینار متعلق به موسی بن جعفر الله به امانت نزد من بوده است که پس از مرگ او موسی بن جعفر ، از تسلیم آن پول به فرزندش خودداری کردم و گواهی دادم که او نمرده است. اینک شما را به خدا سوگند میدهم که مرا از آتش برهانید. و آن امانتی را به امام رضا برسانید.
او گفت: به خدا سوگند ما حتی دیناری از آن پول را رد نکردیم و او را رها کرده ایم تا وارد آتش جهنم شود. (عیبت، ص ۲۸)
اندیشه وقف میتواند از دو مجرای فکری متفاوت شکل گرفته باشد.
الف) اندیشه مادی و تصرف اموالی که شیعیان به عنوان حقوق شرعی خود به موکلین امام موسی کاظم الله و در حقیقت طراحان اصلی اندیشه وقف پرداخت نموده اند که به نمونه هایی از آن اشاره شد.
ب برداشت ناصحیح از احادیثی که امام صادق الله نسبت به قائم آل محمد بیان فرموده اند.
اینان، یا با آگاهی از مفاهیم واقعی احادیث متعمداً اقدام به انتشار اندیشه توقف در امام هفتم الله نمودند که در این صورت اهداف مادی و اغراضهای شخصی را دنبال کرده اند.
با اینکه جهل و نا آگاهی آنان نسبت به مفاهیم واقعی احادیث آنان را به چنین اندیشه ای سوق داده است که در این صورت روایت زیر میتواند حقیقت احادیث را آشکار سازد.
در کتاب غیبت شیخ طوسی از حسن بن حسن ضمن نقل حدیثی روایت شده که گفته است
به ابی الحسن الله عرض کردم، سئوالی دارم.
فرمود: از امام خود سئوال کن
گفتم چه کسی را در نظر دارید؟ زیرا من امامی جز شما نمی شناسم.
فرمود علی فرزندم را که کنیه خود را به او بخشیده ام.
گفتم: سرورم مرا از آتش برهان زیرا ابا عبدالله امام جعفر صادق ) فرموده است. شما قائم به این امر هستید.
فرمود: آیا من قائم نبوده ام؟
سپس فرمود: ای حسن هر امامی که در میان امت قائم و زنده است، قائم آن امت است و چون درگذشت جانشین او قائم و حجت است تا این که از آنها غایب شود، بنابراین ما همگی قائم هستیم و تو تمامی آنچه را میان خود و من داری به سوی فرزندم «علی» بازگردان وجوهات خود را به امام رضا ء پرداخت نما).
به خدا سوگند من خود این امر را برای او قرار نداده ام بلکه خداوند از جهت دوستی او برای او مقرر فرموده است. (همان، ص ۲۹)
امام کاظم در این حدیث اشتباه مدعیان وقف را نسبت به مضمون این گونه روایات بیان و تأویل نادرست و کوته اندیشی آنان را آشکار نموده است. از مباحث فوق چنین نتیجه می گیریم که امام موسی کاظم له خطر واقفیه را به خوبی احساس می کرد، بنابراین در هر فرصتی که پیش می آمد نسبت به معرفی جانشین پس از خود اقدام می نمود.
امام رضا از راز واقفیان پرده بر می دارد
امام رضا در یکی از نامه های خود به بزنطی انگیزه های این دعوت و اغراض این گروه را چنین بیان می فرماید اما ابن السراج، آنچه او را به مخالفت و خروج از فرمانبرداری برانگیخته این است که او به اموال زیادی که متعلق به ابی الحسن موسی بن جعفر ) بوده تجاوز و در زمان حیات او آنها را تصرف کرده است و اکنون نیز از تسلیم آنها به من خودداری و وجود آن اموال را انکار میکند در حالی که مردم همگی بی هیچ انکار بر رد اموالی که نزد آنهاست به من اتفاق دارند.
پس از حادثه شهادت ابی الحسن موسى بن جعفر ( این مرد جدایی علی بن حمزه و یا رانش را از من مغتنم شمرد و شروع به تعلل و بهانه جویی کرد، به جان خود سوگند می خورم که نافرمانی او هیچ سببی جز این ندارد که مال را تصرف و از میان برده است.
اما ابن ابی حمزه او نادانسته به تأویل چیزی پرداخت که از دانش آن بی بهره بود و نادانی های خود را به مردم عرضه و بر آن پافشاری میکرد و اکنون نیز از اینکه او را دروغگو به حساب آورند و او گفتارهای نادرست و تأویلات جاهلانه خود را باطل اعلام کند خرسند نبود. او نمی داند اگر پدران مرا در این امر تصدیق نکند ممکن است او هم مانند سفیانی و امثال او شناخته شود. وی به یارانش گفته است که چیزی از اقوال پدران مرا رد نکرده است. اما چون دانش او از فهم حقایق و درک مطالب قاصر است در فتنه و یا شبهه افتاده و از آنچه گریزان بوده، به آن دچار شده است. (قرب الاسناد، ص ۲۰۶؛ تحلیلی از زندگانی امام رضا الله، صص ۸۵ - ۸۲)
برخورد امام رضا با فرقه واقفیه
امام رضا در موارد متعددی فرقه واقفیه را ملعون ،زندیق مشرک و کافر خواند و مردم را به شدت از همنشینی و مصاحبت با آنان برحذر داشت. از آن جمله
ا. علی بن عبدالله زبیری میگوید در ضمن نامه ای از امام رضاء نسبت به واقفیه سئوال کردم.
امام الله در پاسخ نوشت واقعی ها از حق منحرف هستند و آلوده به گناه می باشند و اگر در همین حال بمیرند جایگاهشان دوزخ که جایگاه بدی است، می باشد. (بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۲۶۳)
۲. در حدیثی دیگر می فرماید در حیرت و سرگردانی هستند و در حال کفر و الحاد می میرند. (سیره چهارده معصوم، ص ۶۸۴)
3. شخصی از امام الله پرسید آیا زکات دادن به فقرای واقفیه جایز است؟
امام الله فرمود: به آنها زکات ندهید زیرا آنها کافر مشرک و منکر و ملحد هستند. (بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۹۰۹)
۴ پاسخ به نامه توهین آمیز حسین بن مهران یکی از سران واقفیه
امام الله در پاسخ به نامه توهین آمیز حسین بن مهران که مطالب آن حکایت از نفاق و عدم ایمان او می نمود نامه ای نوشت و به اصحابش دستور داد تا نسخه ای از آن را یادداشت نمایند تا مبادا این مهران بتواند آن را پنهان نماید.
امام در این نامه ضمن پاسخ به پاره ای از سئوالهای حسین بن مهران.... می فرماید: تو و اصحابت به پاسخ من نسبت به سئوالاتتان اعتنایی نخواهید کرد بنابراین حتی با من است که تصمیم بگیرم نه آنچه که شما و اصحابتان میگویید شما هیچ نمی دانید و ناچارید ما را بپذیرید زیرا ما بر اعتقادمان یقین داریم و شما در شک و تردید به سر می برید. (معجم رجال الحديث، ج ۲، صص ۱۰۷ - ۱۰۲)
به هر حال پاره ای از واقفیان که افرادی با کدل و ساده اندیش بودند بر اثر هدایت و ارشاد و کرامات امام رضا از آن فرقه روی گرداندند و به امامت حضرت رضاء اعتراف کردند که بعضی از آنها در شمار بزرگان اصحاب اهل بیت الله قرار داشتند، از آن جمله می توان از عبد الرحمن حجاج، رفاعة بن موسى، يونس بن يعقوب جميل بن دراج، حماد بن عيسى احمد بن محمد بن ابی نصر، حسن بن على وشاء و.... نام برد.
اما برخی از آنان که با دریافت کمکهای مادی به این فرقه گرویدند، هر گونه دلیل و حجتی بر آنان کارگر نیفتاد و همچنان در گمراهی خود باقی ماندند و در همان حال مردند. از آن جمله حمزة بن بزيع است که امام رضاء الله از او به فردی بدبخت و شقی تعبیر فرموده است. (تحلیلی از زندگانی امام رضا لایه، ص ۸۶)
از ابراهيم بن يحيى بن ابى البلاد نقل شده که گفته است:
امام رضا علیه السلام فرمود: آن حمزة بن بزیع بدبخت چه کار کرد؟
گفتم او همان گونه است که از پیش بوده است.
امام علیه السلام فرمود او گمان میکرد پدرم زنده است اینها امروز شک می کنند و فردا بی دین و زندیق خواهند مرد.
پیش خود گفتم اینها را میشناسم که در شک و تردیدند اما چگونه ممکن است بی دین و زندیق بمیرند.
دیری نگذشت که شنیدم یکی از اینها به هنگام مرگ گفته است او به پروردگاری که او (موسى بن جعفر الا را میرانده، کافر است.
بدین ترتیب صدق گفته های امام رضا الله بر همگان آشکار شد. (غیبت، ص ۵۰)
این گروه کج اندیش که افکار و اندیشه هایشان بر بطلان بنا شده بود، هر لحظه به سویی گرایش پیدا میکردند. زیرا نه تنها از مبنای فکری و اعتقادی استواری برخوردار نبودند، بلکه از رهبری جامع و آگاه نیز بی بهره بودند بنابراین عده ای در پی احمد» فرزند امام هفتم رفتند و چون او به همراه ابی السرایا در قیام ابن طباطبا بر حکومت عباسیان شورید، از او کناره گرفتند و مجدداً بر آیین وقف قرار گرفتند.
از آن جمله میتوان ابراهیم و اسماعیل فرزندان ابی الاسمال را نام برد که اسماعیل در همان حالت شک و تردید زندگی را بدرود گفت. (رجال کشی، ص ۲۰۰)
این پدیده که بر اساس درستی استوار نبود و نیز وجود اختلافات میان آنها و فرقه «ناجیه» نتوانست مدتی طولانی پایداری کند و از میان رفت.
قتل و غارت جلودی در مدینه
از جمله حوادث تلخی که در مدینه بر امام رضاء الله وارد شد قتل و غارت جلودی در مدینه و شکستن حرمت حریم منزل امام میباشد آن واقعه اسف بار را چنین نقل کرده اند
محمد بن جعفر در عصر خلافت هارون در مدینه شورشی کرد و بر ضد حکومت عباسیان قیام نمود هارون سپاهی را به سرداری جلودی برای سرکوب او به مدینه روانه کرد و به او دستور داد که چون بر محمد بن جعفر دست یافت گردن او زده و به خانه های علویان یورش برده و داراییها و لباس و زیور زنان را غارت کند و جز یک لباس بر تن زنان باقی نگذارد.
جلودی پس از چیره شدن به محمد بن جعفر و غارت خانه علویان با سواران خود به خانه امام الهجوم آورد. هنگامی که نظر امام الله بر او افتاد دستور داد تمامی زنان در خانه ای گرد و خود بر در خانه ایستاد.
جلودی گفت: همان گونه که امیرالمؤمنین هارون الرشید) دستور داده است، مجبورم درون خانه شوم و لباس از تن زنان بیرون کشم
امام الله فرمود: این کار را خود انجام میدهم و سوگند میخورم همان گونه که می گویی عمل کنم و پیوسته امام قول و سوگند خود را تکرار فرمود تا جلودی آرام شد و موافقت کرد.
امام درون خانه رفت و اموال موجود در خانه و آنچه دارایی زنان بود از لباس و گوشواره و خلخال همه را جمع آوری کر و به او تحویل داد. (عيون اخبار الرضا، ج ۳، ص ۱۶۲؛ بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۶۶)
بدین ترتیب امام الله در مقابل جلودی و سپاهش ایستاد و مقاومت کرد و اجازه تجاوز و بی حرمتی به خاندان عصمت و طهارت الله را به آنها نداد.
موضع گیری امام رضا الله در برابر برمکیان
برمکیان از جمله خاندانی بودند که نسبت به موقعیت منزلت و مقام ائمه اطهار حسد می ورزیدند و همواره در صدد فتنه انگیزی و تحریک خلفای عباسی علیه آنان بودند.
یحیی بن خالد برمکی همواره هارون را علیه امام موسی کاظم الله تحریک می کرد و سرانجام با تطمیع علی بن اسماعیل برادر زاده امام و انتشار اکاذیب، هارون را علیه امام عاشورانده و موجبات دستگیری حبس و شهادت آن حضرت را فراهم نمود.
بار دیگر پس از شهادت امام کاظم هارون را علیه امام رضا تحریک می کند تا شاید او را نیز از میان بردارد اما این بار هارون به خاطر موج افکار عمومی علیه خود از این عمل سر باز می زند.
برامکه نقش مؤثری در ایجاد فتنه و اذیت علویان و اهل بیت عصمت و طهارت را داشتند، و امام رضا در برابر آنان موضع قاطع داشت و نه تنها هرگز آنان را نمی ستود بلکه با صراحت از آنها انتقاد میکرد و دشمنی اشان را با اسلام و خاندان رسالت افشاء می نمود و همواره در انتظار سرنگونی آنان به سر می برد.
نقل کرده اند در سالی که هارون الرشید برامکه را قتل عام کرد امام رضا اما در عرفات ایستاده بود و دعا میکرد سپس سرش را خم نمود. در این باره از او سئوال شد. فرمود: من خدا را علیه برامکه نسبت به آنچه با پدرم کردند میخواندم امروز خداوند متعال دعایم را درباره آنها مستجاب فرمود.
طولی نکشید که بلا بر جعفر و یحیی فرود آمد و احوالشان دگرگون شد. (عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۲۵)
در روایتی دیگر به نقل از یکی از اصحاب امام رضا بالا آمده است که گفت:
در آن سالی که هارون به مکه رفت امام رضا نیز به قصد حج از مدینه خارج شد، در مسیر راه در جانب چپ جاده به کوهی رسید که نام آن کوه «فارع» بود.
امام الله فرمود بنا کننده ساختمان در این کوه و ویران کننده آن کشته و قطعه قطعه می گردد.
تا اینکه کاروان هارون به آنجا رسید و در آنجا بار انداخت. جعفر برمکی بالای آن کوه رفت و دستور داد ساختمانی در آنجا بنا کنند. سپس کاروان به سوی مکه روان شد. پس از مراسم حج به هنگام مراجعت وقتی کاروان هارون به پای کوه «فارع» رسید، جعفر برمکی بالای آن کوه رفت و دستور داد تا آن ساختمان بنا شده را ویران کنند.
چون کاروان هارون به بغداد بازگشتند هارون بر برمکیان خشمگین شد و دودمان آنان را تار و مار کرد و جعفر برمکی کشته و بدنش قطعه قطعه گردید. ( اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۸ کشف الغمه، ج ۳، ص ۱۰۰)
امام رضا الله در عصر خلافت امین
پس از مرگ هارون امین به جای او بر کرسی خلافت نشست. او که از سواد و تجربه کشورداری بهره ای نداشت امور مملکت را به دیگران واگذار کرد و خود اوقات را به عیاشی و هوسبازی می گذراند.
از سویی دیگر با برادرش مأمون نیز ناسازگاری کرد و به جای او پسرش موسی را ولیعهد خود قرار داد و او نیز در خراسان دم از خلافت زد و سرانجام بین آنها جنگی سخت در گرفت و امین شکست خورد و کشته شد و مأمون به عنوان خلیفه بدون رقیب بر مسند نشست.
این تزلزل و اضطراب و سرانجام جنگ خونین باعث شد که امین و دستگاه حکومت او از توجه به سوی امام رضاء الله و پیگیری امر او بازماند. از این رو می توانیم این دوره را در زندگانی امام الله دوران آرامش بنامیم زیرا شرایطی فراهم شد تا آن حضرت بتواند به رسالت خویش در نشر مبادی صحیح اسلامی بپردازد. (تحلیلی از زندگانی امام رضا، صص ۹۶-۹۵)