زندگانی امام علی ابن موسی الرضا- مناقب الرضا  ( صص203-210 ) شماره‌ی 6274

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

نصف شب صدای درب خانه را شنیدم یکی از غلامانم جواب داد کیستی؟ گفت : به هرثمه بگو سید و مولای تو ترا طلبیده است. پس به سرعت برخاستم و لباسم را پوشیدم و نزد آقایم حضرت رضاعليه السلام شرفیاب شدم. غلام آن حضرت از پیش روی من وارد شد و من پشت سر او شرفیاب شدم دیدم مولایم در صحن خانه نشسته است فرمود : ای هر ثمه عرض كردم : لبيك اى مولاى من فرمود بنشین پس نشستم، فرمود به من :سخنان مرا گوش کن و نگاه دار.این هنگام رحلت من است بسوی خداوند متعال و زمان رسیدن من است به جد و پدرانم علیهم السلام زمان مرگ من رسیده است این (طاغوت) تصمیم گرفته مرا با زهر شهید کند در انگور و آنار که با وسیله نخ آلوده به زهر کرده با سوزن میان دانه انگور جذب کند. اما انار کف دست یکی از غلامانش را آلوده به زهر کرده و آن غلام با دست آلوده به زهر انار را دانه کند تا دانه های انار به زهر آغشته شود و فردا مرا دعوت کند انگور و انار نزدم میآورد و درخواست خوردن آنها را میکند پس از اینکه خوردم زهر نفوذ میکند و قضای الهی بر من جاری می شود

متن

شهادت حضرت رضا - علیه السلام - بوسیله زهر در انگور و انار به روایت هر ثمة بن اعين

صدوق - قدس سره به سند معتبر از هر ثمة فرزند اعين روایت کرده است که گفت شبی در نزد مأمون بودم تا چهار ساعت از شب گذشت مأمون مرا اذن مراجعت به منزلم داد به خانه برگشتم بعد از نصف شب صدای درب خانه را شنیدم یکی از غلامانم جواب داد کیستی؟ گفت : به هرثمه بگو سید و مولای تو ترا طلبیده است. پس به سرعت برخاستم و لباسم را پوشیدم و نزد آقایم حضرت رضا - عليه السلام - شرفیاب شدم. غلام آن حضرت از پیش روی من وارد شد و من پشت سر او شرفیاب شدم دیدم مولایم در صحن خانه نشسته است فرمود : ای هر ثمه عرض كردم : لبيك اى مولاى من فرمود بنشین پس نشستم، فرمود به من :

سخنان مرا گوش کن و نگاه دار.

این هنگام رحلت من است بسوی خداوند متعال و زمان رسیدن من است به جد و پدرانم - علیهم السلام - زمان مرگ من رسیده است این (طاغوت) تصمیم گرفته مرا با زهر شهید کند در انگور و آنار که با وسیله نخ آلوده به زهر کرده با سوزن میان دانه انگور جذب کند. اما انار کف دست یکی از غلامانش را آلوده به زهر کرده و آن غلام با دست آلوده به زهر انار را دانه کند تا دانه های انار به زهر آغشته شود و فردا مرا دعوت کند انگور و انار نزدم میآورد و درخواست خوردن آنها را میکند پس از اینکه خوردم زهر نفوذ میکند و قضای الهی بر من جاری می شود، چون من از دنیا رفتم، مأمون گوید من او را به دست خود غسل میدهم زمانی که این سخن را گفت به او بگو خود را از او دور کن آن حضرت به من فرموده است متعرض غسل و کفن و دفن من نشو پس اگر انجام دهی هر آینه عذابی که بعد از این باید به تو برسد هم اکنون ترا فرو میگیرد و از آنچه میترسی بزودی در دنیا خواهد فرستاد چون این سخنان را گفتی مأمون از تو می پذیرد.

هر ثمه گوید عرض کردم: ای سید من چنین کنم.

حضرت فرمود : چون مأمون صرف نظر کند از غسل دادن من می رود در بالاخانه ای که مشرف باشد بر موضع غسل من برای اینکه نظر کند غسل دادن مرا ای هرثمه تو متعرض غسل من نشو تا اینکه ببینی خیمه سفیدی در یک طرف اطاق برپا شده پس در آن هنگام مرا با لباسهایم که در تنم هست ببر در پشت خیمه بگذار و خود و کسانی که در پشت خیمه هستید و دامن خیمه را بالا نزنید تا مرا ببینی؟ که هلاک میشوی پس مأمون از بالا به تو میگوید ای هرثمه آیا شما شیعیان نمیگوئید امام را غسل نمیدهد مگر امامی مثل او پس در این وقت چه کسی غسل میدهد ابو الحسن علی بن موسی را و حال آنکه : پسرش محمد در مدینه است در شهر حجاز؟ و ما در طوس هستیم؟ پس زمانی که مأمون چنین گفت در پاسخش بگو ما می گوئیم امام را واجب است امام غسل بدهد، اگر متجاوزی مانع نشود پس اگر مانع شد و امام را غسل داد امامت امام باطل نمی شود، اگر ابوالحسن على بن موسی الرضا را در مدینه میگذاشتی هر آینه پسرش محمد که امام زمان است او را آشکارا غسل می داد و اکنون اگرچه ظاهراً غسل نداده ولی در خفا او را غسل می دهد بطوری که دیگران نمی دانند.

 پس هنگامی که پرده خیمه بالا رفت مرا خواهی دید غسل داده، کفن کرده بر روی عماری گذاشته اند پس تابوت را بردارند بسوی مدفنم برند؟ در قبه هارون پس هنگامی که خواستند قبر مرا بکنند مأمون میخواهد قبر پدرش هارون الرشید را قبله قبر من قرار دهد و هرگز نخواهد شد هر چند کلنگ بر زمین زنند بقدر ریزه ناخنی کنده نشود از زمین پس زمانی که کندن قبر برایشان دشوار شود، برو نزد او از جانب من بگو آن حضرت مرا امر فرموده در قبله قبر پدرت هرون الرشید یک کلنگ بر زمین زنند قبر کنده و ضریحی آماده ظاهر خواهد شد. چون قبر ظاهر شود مرا در قبر نگذارید تا آب سفیدی از ضریح فوران کند و قبر را پر از آب خواهد شد تا مساوی زمین شود آب سپس ماهی بزرگی در میان آب نمایان شود به اندازه طول قبر و در حرکت آید پس مرا وارد قبر نکنید تا ماهی ناپدید شود و آب فرو نشیند، پس مرا وارد قبر کنید و لحد مرا در آن ضریح مهیا کن و نگذار مردم خاک بریزند بر روی من زیرا قبر پر خواهد شد.

عرض کردم: ای سید من چشم .

حضرت فرمود به من ای هر ثمه آنچه گفتم حفظ کن و انجام بده و مخالفت نكن عرض کردم ای سید من پناه میبرم به خداوند از اینکه در امری مخالفت کنم ترا.

هرثمه گوید از خدمت آن جناب محزون و گریان بیرون آمدم و میلرزیدم مانند دانه ای در روی تابه بریزند و غیر از خدا کسی بر ضمیر من آگاه نبود. 

چون روز شد مأمون مرا طلبید تا چاشت در برابرش ایستاده بودم سپس گفت: ای هرثمه برو نزد ابوالحسن - علیه السلام و سلام مرا به امام برسان و بگو تو نزد ما می آئی یا ما حضور شما بیائیم؟ و اگر آمدن را قبول کرد مبالغه کن زودتر بیاید.

 چون به خدمت آنحضرت شرفیاب شدم پیش از آنکه سخن بگویم حضرت فرمود : آیا وصیتهای مرا حفظ کردی؟

عرض کردم : بلی.

فرمود : کفش مرا بیاور به تحقیق میدانم برای چه ترا فرستاده است.

پس کفش پوشید و عبا به دوش افکند و حرکت کرد، چون داخل مجلس مأمون گردید مأمون بلند شد و با حضرت معانقه نمود و بین دو چشمانش را بوسید و آن حضرت را بر تخت خود نشانید و ساعت طولانی با آن آقا گفتگو کرد سپس به یکی از غلامان خود گفت انگور و انار بیاورید. 

هر ثمه گوید : چون نام انگور و انار شنیدم نتوانستم صبر کنم لرزه بر اندامم افتاد و نخواستم که حالتم بر مأمون ظاهر شود از مجلس مراجعت کردم و در کنار خانه مأمون خود را انداختم چون نزدیک زوال ظهر شد دیدم مولایم از نزد مأمون بیرون آمد و برگشت به خانه اش بعد از ساعتی دیدم مأمون امر کرد دکترها به خانه آن حضرت بروند پرسیدم سبب آن را گفتند حضرت علی بن موسى الرضا - عليه السلام - بیمار شده است و مردم در زهر دادن مأمون آن حضرت را مشکوک بودند و من یقین داشتم از معرفی آن جناب چون یک سوم از شب گذشت صدای شیون از خانه امام بلند شد من صدای صیحه را شنیدم از خانه آن حضرت به سرعت رفتم دیدم مأمون ایستاده و سر خود را برهنه کرده و تکمه باز نموده گریه و نوحه می کند. چون من این حال را مشاهده کردم بی تاب و گریان شدم، چون صبح شد مأمون برای تعزیه آن حضرت نشست و بعد از ساعتی وارد خانه امام مظلوم شد و گفت وسیله غسل را فراهم کنید میخواهم او را غسل دهم چون سخن او را شنیدم نزدیک او رفتم و پیام آن حضرت را رساندم چون آن تهدید را شنید ترسید گفت متعرض غسل نمی شوم.

هر ثمه گوید: من ایستاده بودم که خیمه زده شد من با جماعتی که در خانه بودند پشت خیمه ایستاده بودیم صدای تکبیر و تهلیل و تسبیح را می شنیدیم و صدای ریختن آب و حرکت ظرفها و بوی خوشی که هرگز چنین بوئی به مشام ما نرسیده بود از پس پرده ساطع بود ناگاه دیدم مأمون که از بام خانه مشرف بود و فریاد زد ای هر ثمه آیا شما گمان ندارید که امام را غسل نمی دهد مگر امام مثل او پس در کجا است محمد بن علی فرزند حضرت رضا - عليه السلام - او مدينة رسول الله است و پدرش در طوس خراسان؟ 

گفتم یا امیرالمؤمنین ما میگوئیم امام را واجب است غسل دهد اما می مثل او پس اگر ستمکاری تجاوز کند و امام را غسل دهد امامت امام بعدی باطل نخواهد شد زیرا تجاوز کرده غسل دهنده و باطل نمیشود امامت امام بعد از او به اینکه بر او ظلم شده و او را از غسل پدرش منع کرده اند و اگر حضرت ابوالحسن علی بن موسى الرضا - عليه السلام در مدینه بود فرزندش محمد او را غسل می داد در ظاهر و غسل نمی دهد الآن به ظاهر ولی در خفا او را غسل می دهد.

 مأمون ساکت شد و خیمه برداشته شد چون نظر کردم دیدم مولایم در کفنهایش پیچیده طاهر و مطهر و خوشبو بر روی عماری گذاشتم و بیرون آوردیم مأمون و جميع حاضران بر آن حضرت نماز خواندند سپس آمدیم بسوی قبه هارون در مکان قبر دیدیم کلنگ داران در پشت قبر هارون میخواهند قبر بکنند تا قبر هارون قبله قبر امام قرار دهند هر چند کلنگ به زمین میزنند ذره ای از آن خاک جدا نمی شود.

مأمون گفت : وای بر تو ای هرثمه آیا نمیبینی زمین را چگونه امتناع می کند از کندن قبر برای حضرت رضا - عليه السلام ...

به او گفتم یا امیرالمؤمنین آن حضرت مرا امر فرموده که یک کلنگ در پیش روی و قبله قبر پدرت هارون الرشید بر زمین بزنم مأمون گفت : ای هرثمه تو یک کلنگ بزنی چه میشود؟

گفتم : آن بزرگوار فرموده جایز نیست قبر پدرت قبله قبر آن حضرت باشد و اگر من یک کلنگ بزنم قبری کنده و آماده که نیاز به کندن ندارد و ضریحی در میان آن ظاهر شود.

مأمون گفت : سبحان الله چقدر شگفت انگیز است این سخن اگرچه از ابو الحسن - عليه السلام - تعجبی نیست؟ پس ای هر ثمه کلنگ بزن تا ما ببینیم؟

 هر ثمه گفت : گرفتم کلنگ را به دستم و در قبله قبر هارون الرشید به زمین زدم قبر کنده و در میانش ضریح ساخته پیدا شد مردم تماشا می کردند.

 مأمون گفت: ای هر ثمه او را در قبر بگذار گفتم مرا امر فرموده است مولایم که او را در قبر نگذارم تا از زمین این قبر آب سفیدی بجوشد و قبر از آب پر شود به مساوی زمین و ماهی بزرگی به طول قبر ظاهر شود پس هرگاه ماهی ناپدید شد و آب فرو نشیند او را در کنار قبر بگذارم و از کنار قبر دور شوم، هر کس باید او را در قبر بگذارد میگذارد مأمون گفت: ای هر ثمه آنچه فرموده است عمل کن به آنچه مأموری به آن.

هر ثمه گوید : من منتظر ظاهر شدن آب و ماهی بودم تا ظاهر شدند و ماهی غایب شد و آب فرو نشست و مردم تماشا میکردند سپس من تابوت را در کنار قبر گذاشتم ناگاه دیدم که پرده سفیدی قبر را پوشانید که من آن پرده را روی قبر پهن نکرده بودم و آن جناب را وارد قبر کردند بدون کمک من و کسانی که حاضر بودند.

پس مأمون اشاره کرد به مردم خاک بیاورید با دستهای خودتان و در قبر بریزید. گفتم : یا امیرالمؤمنین آن حضرت فرموده خاک نریزید؟

پس مأمون گفت وای بر تو پس چه کسی قبر را پر خواهد کرد؟

گفتم : آن بزرگوار مرا امر فرموده که خاک بر روی قبرش ریخته نشود او مرا خبر داده که قبر پر خواهد شد بنفسه پس مردم خاکها را به زمین ریختند پس قبر پر شد و از زمین بالا آمد و مربع شد.

مأمون به خانه برگشت و مرا طلبید به خلوت و گفت : ترا به خدا سوگند می دهم ای هر ثمه که آنچه از حضرت ابو الحسن عليه السلام - شنیدی براستی بگوئی؟

گفتم : آنچه آن حضرت گفته بود به امیرالمؤمنین خبر دادم.

گفت: ترا به خدا سوگند میدهم آنچه از آن جناب شنیدی برای من بیان کن؟ آیا غیر از اینها به تو در نهانی چیزی فرمود؟

گفتم : بلی

پرسید : آن چیست؟

گفتم : خبر انگور و انار را.

رنگ او تغییر کرد و رنگ برنگ میشد سرخ و زرد و سیاه می شد پس به زمین افتاد و مدهوش گردید و در بیهوشی با صدای بلند می گفت : وای بر مأمون از خداوند، وای بر مأمون از رسول الله صلى الله عليه وآله . ، وای بر مأمون از علی بن ابی طالب علیه السلام ، وای بر مأمون از فاطمة الزهراء - سلام الله علیها . ، وای بر مأمون از حسن و حسین - عليهما السلام ، وای بر مأمون از علی بن الحسین - علیه السلام . ، وای بر مأمون از محمد بن علی - علیه السلام .. وای بر مأمون از جعفر بن محمد - عليه السلام .. وای بر مأمون از موسی بن جعفر - علیه السلام ، وای بر مأمون از علی بن موسی الرضا . علیه السلام - به خدا سوگند که این است عمل هلاکت آشکار.

 مکرر این سخنان میگفت و میگریست چون طول کشید برخاستم از نزد او در کنج خانه خزیدم چون به حال آمد باز نشست و مرا طلبید مانند مستان مدهوش بود پس گفت: به خدا سوگند تو عزیزتر از علی بن موسی نیستی و بلکه جمیع اهل آسمان و زمین عزیزتر از او نیستند، والله اگر بشنوم که آنچه از او دیده ای و شنیده ای بازگو کنی؟ هر آینه ترا خواهم گشت. 

گفتم : یا امیرالمؤمنین اگر یک کلمه از این سخنان را جایی اظهار کنم خونم بر تو حلال است. 

گفت : نه به خدا سوگند باید که تو عهد و پیمان با من ببندی که کتمان کنی و بازگو نکنی این اسرار را پس از اینکه عهد و پیمان از من گرفت و آن را محکم ساخت هرثمه گوید از نزدش بیرون آمدم دو دست برهم میزد و این آیه را می خواند :

«يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُم إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لا يَرْضَى مِنَ القَولِ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحيطاً». (۱)(سورة النساء، آيه ۱۰۸.)

پنهان می دارند کارهایشان را از مردم ولی پنهان نمیدارند از خدا در حالی که خدا همواره با ایشان است وقتی که شبانه با یکدیگر سخنانی دارند که خدا راضی نیست و خداوند به هر چه انجام می دهند احاطه دارد. (۱)(عيون اخبار الرضا - عليه السلام -، ج ۲، باب ۶۴، ص ۲۵۳ - ۲۴۸)

پیوسته فرشته نازل از عرش برین       آیند به دربار رضا خسرو دین

آن بقعه که روضه ایست از باغ بهشت     جمعی بسما روند و فوجی به زمین (۲)( سراینده سید محمد تقی مقدم خراسانی)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه