زندگانی امام علی ابن موسی الرضا(ع) و یاران آن حضرت  ( صص 164-167 ) شماره‌ی 6218

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره تربيتی ‌ اخلاقی > سخنان اخلاقی امام > حلم

خلاصه

ابو عمران قاضی روی به امام رضا له کرد و گفت ای ابوالحسن برخیز که نمی خواهم به لعنت پدرت گرفتار شوم پدرت تو را اختیار کامل داده و او خود نسبت به فرزندان خویش داناتر است.عباس با تندی به قاضی گفت خداوند تو را اصلاح کند مهر از نامه برگیر و آن را بخوان.قاضی گفت من چنین کاری نخواهم کرد و لعنت پدرت را برای خویش نمی خرم.عباس گفت: من خود نامه را می گشایم.قاضی گفت: آن را بگیر و بگشا عباس وصيتنامه را گشود و چون خوانده شد همگان دریافتند که وصی امام موسی کاظم علی، کسی جز امام رضا نیست و آن حضرت در این وصیت همه فرزندان را به اطاعت و پیروی از امام رضا سفارش نموده و او را متولی صدقات و دیگر امور منصوب کرده است.باز شدن این وصیتنامه خود مهر تأییدی برای جانشینی امام رضاء شد. در این هنگام امام رضا ء رو به عباس کرد و فرمود: می دانم چه چیز تو را به این کار را داشت، من از میزان بدهی هایت آگاهم و در همان حال فرمود: ای سعید برو و بدهیهای او را معین کن و آن را پرداخت نما، و نیز زکات حقوق آنان را اخذ و رسید وجوه پرداختی و مفاصا حساب را دریافت کن...

متن

بردباری و گذشت

بردباری و گذشت یکی از صفات ارزشمند و نیکویی است که انبیاء و اولیاء آن را در حد کمال عمل می کردند.

با مروری گذرا بر تاریخ صدر اسلام هنگامی که پیامبر امر تبلیغ و رسالت الهی اش را آغاز نمود در خواهیم یافت که چه سختیها و صدماتی را در راه نشر مکتب الهی متحمل شد، سنگها بر پیشانی اش میکوفتند خاکستر و شکمبه شتران بر سرش می ریختند اما آن حضرت بدون هیچ عکس العمل و برخورد متقابلی راه الهی خویش را دنبال می کرد و چون مکه را فتح کرد بدون آنکه کینه ای از کفار قریش و اهل مکه بر دل داشته باشد همه را مورد عفو و بخشش نبوی خویش قرار داد حکایت آن کسی که مرتب بر سر پیامبر خاکستر و .... می ریخت را شنیده اید که پس از مدتی این عمل معطل ماند و دیگر کسی بر سر پیامبر خاکستر نریخت رسول خدا از وضع او سئوال کرد. گفتند: بیمار است. پیامبر به سرعت با یاران خویش به عیادت او رفت و.....

نظیر چنین روایاتی در تاریخ پیامبر اکرم ا و ائمه اطهار بسیار زیاد است که مجال این بحث نیست.

اینک گوشه ای از سیره بزرگ منشانه امام رضاء الله را در خصوص بردباری و گذشت به نظر خوانندگان محترم می رسانیم

کافی به سند خود از یزید بن سلیط روایت میکند که پس از شهادت امام موسی اله بین برادران امام رضا الله نسبت به وصیتنامه مهر شده پدر که در اختیار وصی اش امام رضا الله قرار داشت اختلاف شد و از آن حضرت خواستند تا مهر را شکسته و از محتوای آن جویا شوند. حال آنکه امام موسی کاظم له از همه خاندان و نیز شاهدانی از اصحابش اقرار گرفت که آن مهر شکسته نشود و هر کسی آن را شکست لعنت خدا بر او باد. سرانجام چون اختلاف بالا گرفت نزد ابو عمران طلحی قاضی مدینه رفتند.

در آغاز عباس بن موسی لب به شکوه گشود و از قاضی خواست تا نامه را که در آن گنجی نهفته و پدر برای آنان گذاشته بگشاید زیرا برادرش امام رضا می خواهد آن را از ما پوشیده نگاه دارد و خود از آن بهره گیرد و ما را از آن محروم سازد و گفت: پدر ما چیزی را به جای نگذاشته مگر اینکه آن را مخصوص او گردانیده است، در حالی که ما عیالمند و محتاج و نیازمندیم.

ابراهیم بن محمد که یکی از گواهان وصیت بود برخاست و پرخاش کنان گفت: تو از چیزی سخن می گویی که ما آن را تصدیق نمیکنیم تو از نظر ما رانده شده ای و سزاوار سرزنش و توبیخ هستی ما همه از کوچک و بزرگ تو را به دروغگویی می شناسیم و اگر در تو خیری بود پدرت بدان داناتر بود و به همین خاطر هرگز تو را به دو دانه خرما نیز امین نمی دانست.

آنگاه عمویش اسحاق بن جعفر برخاست و گریبان او را گرفت و او را سفیه و بی خرد نامید و حاضران در مجلس نیز با اسحاق یک صدا شدند.

ابو عمران قاضی روی به امام رضا له کرد و گفت ای ابوالحسن برخیز که نمی خواهم به لعنت پدرت گرفتار شوم پدرت تو را اختیار کامل داده و او خود نسبت به فرزندان خویش داناتر است.

عباس با تندی به قاضی گفت خداوند تو را اصلاح کند مهر از نامه برگیر و آن را بخوان.

قاضی گفت من چنین کاری نخواهم کرد و لعنت پدرت را برای خویش نمی خرم.

عباس گفت: من خود نامه را می گشایم.

قاضی گفت: آن را بگیر و بگشا

عباس وصيتنامه را گشود و چون خوانده شد همگان دریافتند که وصی امام موسی کاظم علی، کسی جز امام رضا نیست و آن حضرت در این وصیت همه فرزندان را به اطاعت و پیروی از امام رضا سفارش نموده و او را متولی صدقات و دیگر امور منصوب کرده است.

باز شدن این وصیتنامه خود مهر تأییدی برای جانشینی امام رضاء شد. در این هنگام امام رضا ء رو به عباس کرد و فرمود: می دانم چه چیز تو را به این کار را داشت، من از میزان بدهی هایت آگاهم و در همان حال فرمود: ای سعید برو و بدهیهای او را معین کن و آن را پرداخت نما، و نیز زکات حقوق آنان را اخذ و رسید وجوه پرداختی و مفاصا حساب را دریافت کن.

سپس فرمود: به خدا سوگند تا زنده ام از یاری و مساعدت شما دریغ نخواهم کرد، شما هر چه می خواهید بگویید.

عباس گفت: آنچه میپردازی بخشی از اموال ماست حال آنکه آنچه در نزد تو داریم بیشتر از این است.

امام فرمود: هر چه میخواهی بگوی زیرا آبرو آبروی شماست، اگر نیکویی کنید در نزد خدا محفوظ خواهد بود و چنانچه بدی کنید خداوند آمرزنده و مهربان است. سوگند به خدا، همه شما میدانید که فرزندی ندارم تا برای او میراث گذارم و هر آنچه را گمان می برید برای خود نگاه داشته ام بازگشت آن به سوی شماست.

به خدا سوگند تا زمانی که پدرت در حیات بود مالک چیزی نشده ام، مگر در مواردی که می دانید آن را صرف کرده ام.

عباس برخاست و گفت به خدا سوگند چنین نیست و هرگز خداوند تو را بر ما فرمانروا نساخته است، اما حسادت پدر به ما و آنچه را او خواسته چیزی است که خداوند آن را به تو و او اجازه نداده است. و بدان اگر به شهر آمدم و صفوان بن یحیی جامه فروش را دیدم، گلوی او را خواهم فشرد و تو نیز با او خواهی بود.

امام الله پس از گفتن ذکر الاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم» فرمود: اما ای برادران من خداوند می داند که من خواستار خرسندی شما هستم آنگاه دستهای خویش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت بار خدایا اگر میدانی من دوستدار اصلاح حال آنانم با آنان خوش رفتارم، پیوند آنان را پاس می دارم با آنان مهربانم و برای اصلاح امورشان روز و شب می کوشم پاداش نیکو مرا عطا فرما، و اگر جز این است که تو خود دانای اسراری به هرچه شایسته آنم پاداشم ده اگر بد است بد و اگر نیک است نیک

پروردگارا آنان را اصلاح فرما و امورشان را بهبود بخش و شیطان را از ما و اینها دور ساز بر فرمانبرداری خود یاریشان ده و آنان را به راه خودت هدایت فرما

سپس فرمود: اما ای برادر من خواستار خوشحالی شما هستم و در اصلاح امورتان کوشایم و خدا را به آنچه میگویم گواه میگیرم.

عباس گفت: من زبان آوری تو را خوب میشناسم اما اینها در من همچون نقش بر آب است.(کافی، ج ۱، ص ۳۱۹ - ۳۱۶ تحلیلی از زندگانی امام رضا نا، صص ۵۹-۶۲)

عباس با سخنان تند و بی ادبانه خویش گفتگوی خود را با امام رضا الله پایان داد، در حالی که امام اله در کمال نرمی بردباری و متانت با او سخن گفت. او از حقی سخن می راند که محق نبود و همگان نیز بر این امر صحه گذاشتند با این حال او را به محکمه کشاند و حرمت امام الله را شکست. اما در مقابل امام الله در کمال ادب و احترام با او برخورد کرد و نیازهای او  را بر طرف نمود. این نمونه ای از بردباری و گذشت امام رضا بود تا اهل معرفت چراغ راه زندگی خویش گردانند.
 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه