مكر فضل بن سهل
نوشته اند که روزی فضل بن سهل به همراه هشام بن عمر خدمت امام رضا الله رسیدند.
فضل گفت: ما آمده ایم تا سری را با شما در میان بگذاریم چنانچه مجلس را خلوت کنید آن را باز گوییم.
چون مجلس خلوت شد سوگندنامه ای را بیرون آوردند که در آن به آزادی بندگان طلاق زنان و مال زیادی به عنوان کفاره قید شده بود و گفتند ما اقرار میکنیم که فرمانروایی متعلق به شماست و سوگند میخوریم مأمون را بکشیم و خلافت را به تو بسپاریم تا حق به صاحبش برس د در صورتی که دروغ گفته باشیم همه بندگان ما آزاد، زنانمان طلاق داده شوند و سی مرتبه پیاده به حج برویم.
امام ال شروع کرد به صحبت کردن و به سخنان آنان اعتنایی نکرد و بر آن دو لعنت فرستاد و فرمود: شما کفران نعمت کردید اگر من تن به گفته ی شما بدهم نه شما جان به سلامت می برید و نه من
فضل با شنیدن سخنان امام با دریافت که خطا رفته است پس مطلب را به گونه ای دیگر بیان کرد و گفت: ما می خواستیم شما را آزمایش کنیم.
امام الله فرمود: دروغ میگویید آنچه بیان کردید خواسته های قلبی شما بود، اما مرا با خود همراه نیافتید.
آن دو نزد مأمون رفتند و به او گفتند: ای امیرالمؤمنین ما خدمت حضرت رضا رفتیم، و او را آزمایش کردیم آن حضرت را نسبت به شما و فادار یافتیم.
چون آن دو از نزد مأمون خارج شدند امام الله وارد شد. مأمون دستور داد تا مجلس را خلوت نمایند. امام الله جریان ملاقات آن دو را به مأمون گوشزد کرد و از او خواست تا از جان خویش حفاظت کند.
مأمون با شنیدن سخنان امام الله دریافت که آن جناب واقعیت را گفته است. ( بحار الانوار، ج ۱۲، صص ۱۵۲ - ۱۵۱)
فضل بن سهل کیست؟
فضل فرزند سهل سرخسی و از اعقاب خاندان «نوبخت»، دانشمند معروف نجوم بود. و به همین جهت به او و برادرش که از طرف مأمون خلیفه عباسی فرماندار عراق بود، «نوبختی» می گفتند.
پدر فضل سهل» مردی روشنفکر بود. او سابقاً زرتشتی بود که قبل از خلافت هارون اسلام پذیرفت و توسط جعفر برمکی به دستگاه خلافت هارون راه یافت.
فضل که از هوش و ذکاوتی بالا برخوردار بود توانست موقعیتی در دستگاه حکومتی کسب کند، به طوری که هارون او را مربی فرزندش مأمون قرار داد. (چهارده نور پاک، ص ۱۳۲۳)
فضل در تعلیم و تربیت مأمون بسیار همت گماشت و همواره در مراقبت و پرورش وی می کوشید تا این که از او شخصیتی عالم متکلم زاهد و سیاستمدار ساخت.
فضل همواره در کنار مأمون بود تا این که هارون دار فانی را وداع کرد. از آن پس نقش فضل نمود بیشتری یافت. او با علم و سیاست و نفوذی که بر مأمون داشت، توانست در برابر توطئه های فضل بن ربیع و اقدام «امین» نسبت به خلع مأمون» به سرعت اقدام نماید، و در اندک زمانی با اعزام سپاهی قدرتمند لشکریان امین را شکست داده و او را به قتل رسانند.
فضل، با هوش سیاست و تجربه ای که داشت و نیز اعتماد واثق و اطمینان کامل مأمون به وی توانست اداره امور حکومت و زمام قدرت را به دست گیرد.
فضل از اعتماد کامل مأمون نسبت به خود سخاوتمندانه به سود خویش بهره برداری می کرد و با در دست داشتن زمام همه امور مأمون را در پشت پرده ای از ناآگاهی و تلقینات گمراه کننده خود محصور و از آشنایی به واقعیتهای سیاسی دور و منزوی کرده بود و خود مانند حاکمی مستقل و مستبد به مقتضای مصالح خویش به انجام دادن کارها می پرداخت.
او به مأمون پیشنهاد میدهد تا طاهر بن حسین را پس از فتح بغداد از فرماندهی عزل کند. و برادرش حسن بن سهل را به جای او بگمارد و طاهر را به مأموریت «رقه» اعزام نماید. و مأمون نیز بی درنگ آن را پذیرفت و انجام داد.
موافقت سریع مأمون با این پیشنهاد برای فضل دلیل روشنی بود، که او از قدرت بی مانندی برخوردار است و رأی و اندیشه مأمون برای اداره خلافت در اختیار او است.
در این میان تنها امام الله بود که فضل نتوانست بر او چیره گردد، بلکه آن حضرت می کوشید مأمون را از خطری که فضل با اعمال خویش برای او ایجاد کرده است، آگاه سازد.
شواهدی در دست است که نشان میدهد مأمون نسبت به برخی از پیشنهادهای فضل جانب احتیاط را رعایت نمی کرد و بدون تأمل آن را می پذیرفت و اجرا می کرد. از آن جمله دستگیری و قتل هرثمه می باشد.
هر ثمه یکی از فرماندهانی بود که در تصفیه ارتش تثبیت حکومت و تحکیم پایه های خلافت مأمون زحمات بسیاری کشید اما با دیدن اعمال مزوّرانه و جاه طلبانه فضل و برادرش یکی از مخالفان آنان شد و تصمیم گرفت روش مستبدانه آن دو را به مأمون گزارش دهد و اوضاع نابسامانی که بر حکومت سایه افکنده بود به اطلاع خلیفه برساند.
فضل به وسیله جاسوسانی که در خدمت داشت از تصمیم هر ثمه آگاهی می یابد. بنابراین قبل از این هر ثمه اقدامی نماید پیش دستی میکند و از مأمون میخواهد هرثمه را به سوی شام و حجاز گسیل دارد تا نقشه او را باطل سازد، اما هرثمه بیش از فضل لجوج و ستیزه گر بود. ابن خلدون در تاریخ خود می گوید:
هنگامی که هر ثمه از کار ابی السرايا فارغ شد عزم بازگشت نمود و بی آنکه در مداین توقف کند و حسن بن سهل فرمانده آنجا را دیدار نماید از محل قوبا به قصد خراسان به سوی نهروان حرکت کرد. در این هنگام نامه هایی پیاپی از سوی مأمون به وی می رسید که به شام و حجاز بازگشت کند اما او نپذیرفت و خواستار دیدار مأمون بود. و در پاسخ این نامه ها به خدمات گذشته و اخلاص خود نسبت به مأمون و پدرانش تمسک می جست، ولی نیت او این بود که با مأمون دیدار کند و او را از احوال فضل و برادرش آگاه سازد. فضل، مأمون را علیه هر ثمة شوراند که او از دستور خلیفه سرپیچی کرده و چنانچه با وی برخورد نشود، دیگران نیز جرأت می یابند مأمون برآشفت و در انتظار هر ثمه نشست.
هنگامی که هرثمه به مرو رسید برای این که مأمون از ورود او آگاه شود، طبل و شیپور گارد همراه خود را به صدا در آورد به طوری که آواز ورود آنها در شهر پیچید و به گوش مأمون رسید مأمون او را طلبید و بروی پرخاش نمود و توهین کرد و به او گفت: تو به علویان و ابي السرايا مساعدت کردی و از آنان پشتیبانی نمودی اگر من بخواهم همه آنان را نابود می کنم. هر ثمه پیوسته پوزش میخواست ولی مأمون به او مهلت نداد. و فرمان داد او را زیر لگد گرفتند به طوری که شکمش کوفته و بینی اش شکست آنگاه او را کشان کشان به زندان بردند و سپس مخفیانه او را کشت. (تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۲۲۵)
این نمونه روشنی از سیاست خودخواهانه و برتری جویانه فضل در قبال اشخاصی خود مظهر قدرت نظامی و سیاسی حکومت به شمار می آمدند است.
شکست هرثمه در برابر فضل انگیزه مؤثری بود تا گروهی از فرماندهان که سرنوشت خویش را همچون هر ثمة و طاهر میانگاشتند به جنبش در آیند و دست به اقداماتی بزنند اما هیچ یک جرأت نداشت تا اوضاع خطرناک حکومت را که ناشی از سیاست های فضل بود به آگاهی مأمون برساند.
آنان تنها امید خویش را امام رضا می دانستند بنابراین خدمت امام الله رسیدند، و از او خواستند تا مأمون را از چگونگی اوضاع آگاه نماید.
ابن خلدون میگوید... امام مأمون را از فتنه ها و جنگهایی که در عراق جریان داشت مطلع کرد و به او فرمود که مردم از مقام و موقعیتی که به فضل و حسن داده، و نیز از واگذاری منصب ولایتعهدی به وی ناخشنودند و به دشمنی با او برخاسته اند.
مأمون گفت چه کسی جز شما از این جریان ها آگاه است؟
امام فرمود: یحیی بن معاذ عبدالعزیز بن عمران و بسیاری از فرماندهان برجسته نظامی از آن باخبرند.
مأمون آنان را احضار کرد و قضایا را پرسید. آنان در آغاز از او امان خواستند و سپس آنچه را به امام گفته بودند به آگاهی مأمون رسانیدند. (همان، ص ۲۴۹)
طبری در تاریخ خود به طور مفصل مینویسد که اعلی بن موسی بن جعفر بن محمد علوی اه مأمون را از جریان فتنه ها و جنگهایی که از زمان کشتن برادرش امین پدید آمده بود، آگاه گردانید و به او گفت که فضل اخبار حکومت را از او پوشیده می دارد و خاندان او و مردم به سبب برخی موارد بر او خشمگینند و میگویند مأمون جادو شده، و عقل او ضایع گشته است و به همین سبب ابراهیم بن مهدی را به خلافت برداشته و با او بیعت کرده اند.
مأمون گفت: بنابر آنچه فضل به او خبر داده مردم با ابراهیم به خلافت بیعت نکرده اند. بلکه او را برای سامان دادن کارهایشان امیر خود گردانیده اند.
امام به او فرمود فضل دروغ گفته و او را فریب داده است، زیرا جنگ میان ابراهیم و حسن بن سهل هم اکنون در جریان است و مردم از مقام و منزلتی که مأمون به فضل و برادرش داده است و نیز از بیعت ولایتعهدی خشمگین هستند.
مأمون گفت از سپاهیان کسی این مطلب را می داند؟
آنگاه امام الله يحيى بن معاذ عبد العزيز بن عمران، موسی علی بن ابی سعید (خواهر زاده فضل و گروهی از سران سپاه را نام برد. آنان پس از دریافت امان نامه از مأمون، ماجرای عزل طاهر بن حسین، و توطئه عليه هر ثمة و آشوبها و فتنه هایی که برپا شده و مردم را با آن درگیر کرده است برای مأمون بازگو کردند و گفتند: طاهر بن حسین در فرمانبرداری از خلیفه صداقت خویش را بروز داد و او بود که شهرها را گشود و مرکب خلافت را رام کرد و به خلیفه تسلیم داشت ولی پس از آن که نابسامانیها فروکش نمود و امور حکومت نظام گرفت، او از همه کارها برکنار و به گوشه ای از سرزمین «رقه» فرستاده شد و چون دست او را از اموال کوتاه کردند کار او به ضعف گرایید و لشکریانش بر او شوریدند و اگر طاهر از جانب خلیفه حکومت بغداد را میداشت مملکت آرام میبود و کسی را یا رای آن نبود که بر او جرأت و جسارت یابد ولی اوضاع همه جا دگرگون شده و طاهر نیز از زمان کشته شدن محمد امین در رقه به دست فراموشی سپرده شده است و در جنگهایی که به وقوع می پیوندد از او یاری گرفته نمیشود در صورتی که از کسانی که مقام و منزلت آنان از او پایین تر است یاری می جویند (تاریخ طبری، ج ۸، ص ۵۶۴)
طبری می گوید: هنگامی که قضایا برای مأمون آشکار شد تصمیم گرفت که به سوی بغداد عزیمت کند. صدور فرمان عزیمت به بغداد فضل را متوجه سعایت آن عده کرد. پس به توبیخ و آزار آنان پرداخت بعضی را تازیانه زد برخی را به زندان افکند، و ریش تنی چند از آنها را کند.
امام الله درباره فضل گفتگو کرد و ضمانت خود را از آنان به او یادآوری فرمود و به وی تذکر داد که با آنها خوش رفتاری کند. (همان، ص ۵۶۵)
این نص تاریخی صریحاً دلالت دارد بر این که مأمون تا چه حد از برخورد با فضل دوری می جست. اما به دنبال بروز همین وقایع و آگاهی مأمون از خودخواهی و جاه طلبی فضل مأمون نقشه ترور فضل را طراحی و اجراء میکند همچنان که برخی از کشندگان فضل در حضور مأمون آن را اعتراف کردند.
(106-110)
طرح ترور امام الله و فضل
برای اجرای طرح ترور امام الله و فضل بن سهل تصادف و یا حادثه غیر قابل پیش بینی می توانست عامل بسیار خوبی برای مأمون باشد و او را از هر اتهامی تبرئه سازد. هنگامی که فضل، مأمون را در عزیمت به سوی بغداد همراهی میکرد در نزدیکی سرخس نامه ای جعلی از سوی برادرش حسن بن سهل به او رسید با این مضمون که من در تحویل امسال از طریق نجوم دریافته ام که تو در روز چهارشنبه فلان ماه گرمی آهن و آتش را خواهی چشید، و رأی من این است که تو و امام رضا [] و امیرالمؤمنین در این روز داخل حمام شوید و حجامت کنید تا از طریق جاری شدن خون نحوست برطرف گردد.
فضل، موضوع نامه را به مأمون نوشت و از او و همچنین از امام رضا خواست تا با او به حمام وارد شوند. مأمون در نامه ای به امام موضوع نامه را در میان گذاشت.
امام عالی در پاسخ او نوشت: من فردا داخل حمام نمیشوم و برای امیرالمؤمنین و فضل نیز دخول در حمام را جایز نمی دانم مأمون بار دیگر نامه نوشت و همان درخواست را تکرار کرد.
امام در پاسخش نوشت من فردا داخل حمام نمیشوم زیرا در شب گذشته پیامبر اکرم را در خواب دیدم که به من فرمود: فردا در حمام داخل مشو، و من صلاح نمی دانم که امیرالمؤمنین و فضل فردا به حمام روند.
مأمون در پاسخ نوشت ای سرور من راست فرمودی و پیامبر خدا نیز راست فرموده است. من فردا به حمام داخل نخواهم شد و فضل خود می داند. (کافی، ج ۱، ص ۲۹۱ ارشاد، ص ۲۲۹)
فضل که خود انسانی زیرک و آگاه به علم نجوم بود از عدم همراهی امام و مأمون با وی در رفتن به حمام دریافت که مأمون طرح براندازی و قتل او را تنظیم کرده و راه گریزی از آن نیست، بنابراین خود را به قضا سپرد و به حمام وارد شد و همانگونه در آن نامه ساختگی آمده بود، شمشیرهای افراد مسلح او را در میان گرفتند و خونش را بر زمین ریختند.
یکی از دلائلی که نقش مأمون را در این ترور آشکار می سازد پاسخ به این سئوال است. چرا هنگامی که امام در پاسخ به نامه مأمون دوبار توصیه و تأیید می کند که صلاح نیست که او (مأمون) و فضل به حمام روند خود از ورود به حمام خودداری می کند، اما نسبت به رفتن فضل به حمام هشدار نمی دهد و او را مانع نمی شود؟ و دیگر اینکه کشندگان فضل از نزدیکان و خدمتکاران مأمون بودند زیرا چون با او روبرو شدند گفتند که خود مأمون آنان را به این کار و اداشته است.
طبری می گوید: چون به سرخس درآمد گروهی به فضل بن سهل که در آن وقت در حمام بود هجوم بردند و او را با شمشیر زدند تا مرد و این حادثه در روز جمعه دو شب از ماه شعبان گذشته در سال ۲۰۲ هـ. ق اتفاق افتاد کشندگان که از خدمتکاران مأمون بودند دستگیر شدند و آنها چهار نفر بودند به نامهای غالب مسعودی ،اسود، قسطنطنین رومی فرج دیلمی و موفق صقلبی و هنگامی که او را کشتند شصت سال داشت. سپس کشندگان فرار کردند و مأمون فرمان داد آنها را تعقیب کنند و برای هر کس که آنها را دستگیر کند ده هزار دینار جایزه قرار داد عباس بن هیثم بن بزرجمهر دینوری آنها را دستگیر کرد و به حضور مأمون آورد.
آنها به مأمون گفتند تو خود ما را به کشتن او فرمان دادی مأمون گفت: من شما را به اقرار خودتان می کشم اما در این که من به شما دستور داده ام ادعایی است که بینه ای ندارد. آنگاه دستور داد گردن آنها را زدند.
گفته شده است هنگامی که کشندگان فضل را دستگیر کردند، مأمون آنها را مورد بازپرسی قرار داد. برخی از آنها گفتند علی بن ابی سعید خواهر زاده فضل آنها را فریب داده و به این کار واداشته است برخی نیز این را انکار کردند. اما مأمون فرمان داد آنها را کشتند.
سپس مأمون نزد عبدالعزیز بن عمران علی موسی و خلف فرستاد و چگونگی ترور را از آنها جویا شد. آنان انکار کردند و اظهار بی اطلاعی نمودند اما مأمون نپذیرفت و فرمان داد آنها را کشتند و سرهای آنها را نزد حسن بن سهل که در واسط بود فرستاد و اندوه خود را از مصیبت فقدان فضل به او اعلام نمود و ابلاغ کرد که او جانشین برادرش می باشد....... (تاریخ طبری، ج ۸ مس ۵۶۵ تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۲۵۰)
مأمون با کشتن فضل توانست نیرومندترین مرد حکومت را که سلطنت او را تهدید و بر سرنوشت او خودسرانه فرمانروایی میکرد از میان بردارد و به زندگی او پایان دهد. اما مانع و مشکل مهم دیگری باقی مانده که لازم بود برای از میان برداشتن آن نیز نقشه ای طراحی کند تا مطمئن شود که ریشه های مخالفت و تمرد بغداد را قطع کرده و انگیزه های آن را از میان برده است. این مانع مهم همانا وجود امام رضا بود زیرا وجود آن حضرت، عقده دشوار و زخم التیام ناپذیری برای عباسیان بغداد بود که جز با حل آن نمی توانستند در برابر مأمون تسلیم شوند و از او اطاعت کنند و وجود امام اله به معنای پایان حکومت عباسیان و آغاز زمامداری علویان بود. بنابراین راهی جز از میان بردن آن حضرت برای مأمون متصور نبود.