ورود حضرت رضا علیه السلام به مرو و مسأله ی ولایتعهدی
هنگامی که حضرت رضا علیه السّلام وارد مرو شد مورد استقبال مأمون و هیئت دولت و مردم قرار گرفت.
پس از چند روز استراحت و رفع خستگی بین راه در منزلی که برای آن حضرت آماده شده بود مذاکرات مأمون با آن بزرگوار چنین شروع شد. مأمون گفت ؛ یا ابن رسول الله قد عَرَفتُ فَضْلَكَ و علمک و زهدگ و عِبادَتِكَ و آراك احق بالخلافة منى.
ای فرزند رسول خدا (ص) من از علم و کمال و زهد و تقوا و عبادت شما بخوبی آگاه هستم و نظرم اینست که شما به مقام خلافت از من شایسته تر هستید.
حضرت رضا عليه السّلام فرمود: من به بندگی خدا افتخار میکنم و به وسیله ی زهد و اعراض از دنیا امید نجات دارم و به وسیله ی ورع و دوری از گناهان به رستگاری و وصول به نعمتهای الهی امیدوارم و در پرتو تواضع آرزوی رفعت مقام را در نزد خداوند دارم مأمون گفت: من تصمیم گرفته ام خود را از خلافت عزل کنم و خلافت را به شما واگذار نمایم .
امام علیه السّلام فرمود: اگر این مقام از آن تو است و خداوند آن را برای تو قرار داده است نباید آن را به دیگری واگذار کنی و اگر خلافت از آن تونیست باز هم نباید چیزی را که مال تو نیست به دیگری واگذار کنی
مأمون گفت : ای فرزند رسول خدا حتماً باید مقام خلافت را بپذیرید.
امام عليه السلام فرمود: من هرگز از روی اراده و اختیار این مقام را قبول نخواهم کرد.
مأمون مکرر در این مورد با حضرت رضا (ع) گفتگو می کرد و آن حضرت نمی پذیرفت و مطابق بعضی از روایات این مذاکرات تا دو ماه به طول انجامید. ( بحار جلد ۴۹ صفحه ۱۳۴) سرانجام چون مأمون از این که امام مقام خلافت را بپذیرد مأیوس شد عرض کرد اکنون که مقام خلافت را نمی پذیرید باید حتماً ولا يتعهدى من را قبول کنید تا بعد از من زمام امور مسلمین را بدست گیرید.
حضرت فرمود: به خدا قسم پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین از رسول خدا (ص) نقل فرموده است که من قبل از تو در حالی که به زهر جفا مسموم گشته ام مظلومانه به شهادت میرسم و فرشتگان آسمان و زمیـن بــر مظلومیت من گریه میکنند و در سرزمین غربت در کنار قبر هارون به خاک سپرده میشوم.
مأمون از شنیدن این سخن گریه کرد و گفت ای فرزند رسول خدا با زنده بودن من چه کس میتواند شما را به قتل برساند.
حضرت فرمود: اگر بخواهم قاتل خود را معرفی کنم میدانم و میتوانم مأمون گفت : ای فرزند رسول خدا (ص) تو میخواهی با این سخنانت خود را راحت کنی و بار سنگین خلافت را نپذیری تا مردم بگویند علی بن موسى شخص با ورع و زاهدی است.
امام رضا عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند از آن هنگام که خدا مرا آفریده است دروغ نگفته ام و زهد را برای دنیا اختیار نکرده ام و من می دانم که مقصود تو از این ترفند و نیرنگ سیاسی چیست.
مأمون گفت : مقصود من چیست؟
حضرت فرمود اگر بگویم در امان هستم ؟
مأمون گفت ؛ آری در امان هستی.
حضرت فرمود مقصود تو اینست که مردم بگویند على بن موسى الرضا (ع) در دنیا زاهد نبوده است بلکه دنیا از او دوری کرده است آیا نمی بینید که به طمع خلافت مقام ولایتعهدی مأمون را پذیرفت.
وقتی که مأمون سخن صریح و قاطع امام رضا(ع) را شنید خشمگین شد و به امام گفت: شما همواره با من برخورد ناپسند دارید و از خشونت و جلالت من خود را در امان میدانید به خداوند سوگند که اگر ولایتعهدی مرا نپذیرید تو را مجبور میکنم و اگر نیز نپذیرید دستور میدهم تو را گردن بزنند. (بحار جلد ۴۹ صفحه ۱۲۹)
امام رضا عليه السّلام فرمود: خداوند مرا نهی کرده است که خود را به هلاکت بیفکنم اگر پای اجبار و قتل در کار است میپذیرم اما مشروط بر این که هیچ کس را نصب و عزل نکنم و رسم و سنتی را جابه جا ننمایم بلكه فقط مانند مشاوری برای شما باشم.
مأمون با این شرائط ولایتعهدی امام رضا را پذیرفت در حالی که خود آن حضرت از این موضوع ناراحت و ناراضی بود. ( بحار جلد ۴۹ صفحه ۱۳۰)
و علامه اربلی در کتاب کشف الغمه ماجرای مذاکرات مأمون (لع) را با امام رضا(ع) چنین بیان کرده است ، مأمون با فضل بن سهل که وزیر کشور و رئیس ارتش بود و حضرت رضا (ع) خلوت کردند و در آنجا هیچ کس غیر از این سه نفر نبودند.
مأمون به امام رضا (ع) عرض کرد میخواهم خودم را از این مقام عزل کنم و آن را به عهده ی شما بگذارم.
امام رضا عليه السلام امتناع فرمود.
مأمون گفت پس مقام ولایتعهدی را به شما واگذار می کنم حضرت فرمود مرا از این کار نیز معذور بدار
مأمون در حالی که حضرت را تهدید میکرد گفت حتماً باید بپذیرید. بعد سخن خود را چنین ادامه داد عمر بن خطاب در مورد شورای شش نفری که برای تعیین خلیفه بعد از خود تشکیل داد جدت حضرت على علیه السلام را نیز داخل کرد عمر شرط کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود بنابراین هیچ راهی نیست جز این که ولایتعهدی مرا بپذیری
بعد از این بیان تهدید آمیز مأمون (لع) حضرت امام رضا عليه السلام چنین فرمود: من ولا يتعهدی را میپذیرم مشروط بر این که:
1- امر ونهى نکنم
2- فتوا ندهم
3- قضاوت نکنم
۴- عزل و نصب نکنم
۵- امور و سنت ها را جابه جا ننمایم.
امام رضا (ع) با این شرائط ولایتعهدی مامون را پذیرفت. (كشف الغمه جلد ۲ صفحه ۲۷۵)
خلاصه ی مطلب این که ولا يتعهدى امام رضا عليه السلام آن هم پس از آن همه تهدید و اجبار اسمی بی مسمّى و مشروط بر کناره گیری از سیاستهای مأمون بود مأمون با ترفندهای سیاسی خود چند غرض داشت.
اول - این که به مردم بفهماند که امام رضا اهل دنیا و مقام و ریاست است و اگر تاکنون اهل زهد بوده است دستش به دنیا نمی رسید و با این نیرنگ موقعیت و مقام امام را در بین مردم پائین بیاورد.
دوم - به حکومت ظالمانه طاغوتی و نامشروع خودش جنبه ی شرعی بدهد.
سوم - اركان متزلزل حکومت جابرانه ی خود را در پرتو وجود مبارک امام رضا عليه السلام محکم سازد.
چهارم - از قیام هائی که از طرف شیعیان و مخالفین حکومتش در فران اطراف به وجود میآمد مخصوصاً از طرف سادات و علویین مانند قیام محمد فرزند امام صادق عليه السّلام در مدینه و ابراهیم فرزند موسی بن جعفر عليه السّلام در یمن و زید فرزند دیگر موسی بن جعفر (ع) در بصره و قيام شیعیان کوفه به رهبری ابوالسرايا و از دیگر قیام ها جلوگیری کند و آنان را به سبب بودن امام رضا علیه السّلام در حكومتش خلع سلاح نماید و دیگر مواردی که مأمون به جهت حفظ حکومتش در نظر داشت.
اما امام رضا عليه السّلام با توجه به تمامی این جهات با درایت خاصی خود را از چنگال مأمون لع نجات داد و به مردم فهماند که از رژیم سیاسی و ظالمانه ی حکومت وقت کاملاً جدا میباشد و هیچ گونه دخالتی در تحکیم حکومت ظالمانه ی مأمون (لع) ندارد و این رابطه ی ظاهری نیز اجباری میباشد.
ضمناً آن حضرت از این رابطه ی ظاهری به جهت اعلاء کلمه ی دین و دفاع از حقوق مظلومین بر اساس رعایت اهم و مهم حداکثر استفاده را فرمود آن بزرگوار با احتجاجات و مناظراتی که با ارباب ملل و دانشمندان دنیای آن روز در موضوعات مختلف داشتند حقانیت دین مقدس اسلام و مذهب تشیع علوی را برجهانیان ثابت فرمودند و بر تمام ادیان و مذاهب مختلف آن روز خط بطلان کشیدند به طوری که حقانیت اسلام و عظمت قرآن و مقامات علمی آن حضرت بر همگان آشکار گردید و دوست و دشمن به آن اعتراف کردند.