نجمه خاتون
به محض توقف کاروان بردگان زنی اهل کتاب برای شان آب و غذا آورد. در میان جمع دخترکان چشمش به دختری معصوم و مریض احوال افتاد برده فروش را به گوشه ای کشاند و آرام گفت: این دختر پیش تو چه میکند؟
مرد جواب داد او را برای کنیزی خودم خریده ام. زن چند لحظه ای خیره نگاه کرد و بعد صدایش بلندتر شد: «حقش نیست که او کنیز مثل تویی باشد؛ کنیزی بهترین مرد روی زمین سزاوار اوست.»
راهبه انگار که پیشگوی ماهری هم بود؛ ادامه داد: «او قرار است پسری به دنیا بیاورد که در مشرق و مغرب مثلش متولد نشده است.»
آفتاب نزده بود که موسی بن جعفر (ع) به همراه هشام سوار بر اسب خود را به بازار برده فروشان مغرب رساندند.
از برده فروش خواستند تا بردگانش را به آنها نشان بدهد. او هم هفت کنیز را به صف کرد امام هیچ کدام شان را قبول نکرد. خواست تا کنیز دیگری را به شان نشان بدهد. برده فروش غیر از یک کنیز بیمار کنیز دیگری نداشت امام (ع) فرمود: «چه اشکالی دارد که آن را به ما نشان بدهی برده فروش امتناع کرد و حضرت نیز برگشت امام به هشام سپرد که فردای آن روز با هر قیمتی که مرد تعیین کرد آن بیمار را بخرد.
کنیزی که در عقل و دین از بهترین زنان بود؛ آزاد شد و در خانه ی موسی بن جعفر (ع) و همراه با او زندگی کرد. امام (ع) و اطرافیان نجمه خاتون را بعد از تولد امام رضا (ع)، «طاهره» می خواندند.
فضل الله کمپانی در کتاب امام رضا علیه السلام، ص ۱۱ میگوید که این روایت را شیخ کلینی در اصول کافی جلد ۲ کتاب الحجه و همچنین شیخ مفید در کتاب ارشاد از هشام بن احمر نقل کرده اند.