رویایی که محقق شد
کاروانیان؛ بعد از خروج از مدینه شهرها و روستاهای زیادی را پشت سرگذاشتند که به غیر از آنکه از بسیاری از آنها نام برده شده ذکر همه آنهایی هم که نامشان برده نشده ممکن نیست و به اجبار فقط به مکانهای خاص اشاره میشود و اولین مکان خاص، «نباج» است. «نباج» دهکده ای در کویر «بصره» و از توقفگاه های حاجیان «بصره» بوده است. چند روز قبل از ورود کاروان به نباج»، یکی از اهالی به نام «ابو حبیب نباجی خواب عجیبی دید: در عالم رویا دیدم که رسول اکرم له به نباج تشریف آورد و به مسجد وارد شد. من خدمت پیامبر الله رسیدم و پس از عرض سلام پیش روی ایشان ایستادم. یکدفعه متوجه طبقی در کنار حضرت ﷺ شدم که از برگ درختان خرمای «مدینه» بافته بودند و داخلش خرمای صیحانی» گذاشته بودند پیامبر الله مشتی خرما از طبق برداشت و به من داد. من آنها را شمردم و فهمیدم هجده دانه هستند». ابو حبیب نباجی وقتی از خواب بیدار شد خوابش را اینطور تعبیر کرد که هجده سال دیگر عمر خواهد کرد. مدتی از این جریان گذشت تا اینکه یک روز به او خبر دادند که حضرت رضا » وارد «نباج» شده است. با عجله کارش را رها کرد و به مسجد رفت و با حیرت همان صحنه ای را دید که در خواب دیده بود. همان طبق بافته شده از برگ نخلهای مدینه و همان خرماهای «صیحانی»! فقط به جای پیامبر ، امام رضا را دید که در همان مکان خاصی که رسول الله الله در خوابش نشسته بود؛ نشسته است! «ابو حبیب» با شگفتی جلو رفت و عرض احترام کرد. امام با خوش رویی به او سلام گفت و از داخل طبق مشتی خرما به او داد. ابو حبيب با عجله خرماها را شمرد هجده خرما بود. با خجالت جلو رفت و آهسته به امام گفت: میشود خرمای بیشتری بدهید؟!» حضرت لبخندی زد و فرمود اگر رسول خدا زیادتر از این به تو عطا کرده است ما هم بیشتر به تو بدهیم.