گیاه تازه در زمستان اهواز
هوای اهواز غریب کش است و سوز دارد. آقا بیمار شده. همه نگران اند. بیشتر از همه رجاء بن ضحاک بی قراری میکند هر چه باشد مسئولیت سلامتی امام (ع) به عهده ی اوست. خطر شیعیان هم رجاء را بیشتر عصبانی کرده یکی از خادمان امام (ع) به رجاء می گوید: ایشان نام یک گیاه دارویی را برده و فرموده دوای من همان است. افراد کاروان تعجب می کنند. مگر در زمستان گیاه رشد می کند که گیاه دارویی باشد؟ همه به حرف خادم می خندند ولی رجاء نمی خندد و دستور می دهد: «بروید و بگردید. دست خالی برنگردید چند ساعت بعد کسی وارد چادر می شود. او را بیدار می کند و می گوید «خادمش با دست پر برگشته رجاء از چادر بیرون میدود خادم با یک بغل سبزی تازه روبروی او ایستاده است. در پاسخ نگاه متعجب او می گوید امام (ع) فرموده بود از آب بگذرید آسیابی می بینید و مردی سیاه که میداند گیاه کجاست راست گفته بود. ساعتی نکشید که ابالحسن (ع) از بستر بیماری برخاست رجاء با عصبانیت به مشاورش گفت: «اگر بیشتر در این جا بمانیم مردم فریفته ی او می شوند زودتر حرکت کنید.