نماز عید
عید فطر بود. «مأمون» برای امام رضا پیغام فرستاد که نماز عید را برگزار کند. امام الله در پاسخ فرمود: تو میدانی چه شرطهایی میان ما هست مرا از این کار معاف کن مأمون» چند بار دیگر همین پیغام را فرستاد امام فرمودند: اکنون که به این کار مجبور هستم من برای نماز عید مثل رسول خدا و على الله بیرون خواهم آمد». «مأمون» هم قبول کرد. روز عید پیش از طلوع آفتاب جمعیت زیادی جلو خانه امام جمع شدند، فرماندهان و سپاهیان نیز به آن جا آمده بودند. امام غسل کرد، لباس پوشید عمامه ای سفید بر سر گذاشت، یک سر عمامه را روی سینه و سر دیگر آن را از پشت بر کتف انداخت، عطر زد و خود را خوشبو کرد به همراهان خود فرمود: هر کاری میکنم شما نیز انجام بدهید. آن وقت کفشهای خود را در آورد و همراهان امام نیز همین کار را کردند. پس از چند قدم سر به سوی آسمان بلند کرد و تکبیر گفت مردم نیز همه تکبیر گفتند و به راه افتادند. جمعیت با امام یکصدا شدند. فرماندهان و سپاهیان نیز چون امام را با آن وضع دیدند بلافاصله پیاده شدند و کفش های خود را در آوردند فریاد تکبیر سر دادند و با جمعیت حرکت کردند. شهر «مرو» سرتاسر گریه و فریاد بود شهر چنان شور و عظمتی داشت که گویی آسمان و زمین تکبیر میگویند به مأمون» خبر دادند که ای امیر اگر حضرت رضا با همین وضع به محل نماز برسد فتنه و آشوب می شود. «مأمون» به امام پیغام داد ما شما را به زحمت انداختیم، دوست نداریم به شما رنجی برسد برگردید و همان کسی که قبلاً با مردم نماز می خواند، نماز عید را برگزار میکند امام الله کفش هایش را پوشید سوار شد و به خانه برگشت. مردم متوجه دورویی وحیله گیری مأمون شدند و فهمیدند هر چه درباره امام می گوید فقط به خاطر حفظ قدرت و مقام خودش است.