قدمگاه عشق  ( صص 104-101 ) شماره‌ی 6027

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > به زندان افتادن امام رضا (عليه السلام) در سرخس

خلاصه

زمانی که حضرت به «سرخس» رسید خبر استقبال بی نظیر اهالی «نیشابور» در «مرو» به «مأمون رسیده بود. به همین دلیل «مأمون» به کارگزارنش دستور داده بود که نسبت به امام سخت گیری کنند و سخنان امام الله را دست آویزی کنند که ایشان را از چشم مردم بیندازند تا دیگر چنین استقبالی تکرار نشود. آنها دستور خلیفه را اطاعت کردند و وقتی امام به «سرخس» رسید، ایشان را در خانه ای زندانی کردند

متن

توطئه بی ثمر 

شهر «سرخس» امروزه در مرز میان ایران و ترکمنستان» قرار دارد. این شهر در مسیر دو شهر مهم آن روزگار؛ یعنی «نیشابور» و «مرو» قرار داشت. تاریخ نویسان آن را شهری بزرگ و با شکوه در میان ریگزار توصیف میکنند. زمانی که حضرت له به «سرخس» رسید خبر استقبال بی نظیر اهالی «نیشابور» در «مرو» به «مأمون رسیده بود. به همین دلیل «مأمون» به کارگزارنش دستور داده بود که نسبت به امام سخت گیری کنند و سخنان امام الله را دست آویزی کنند که ایشان را از چشم مردم بیندازند تا دیگر چنین استقبالی تکرار نشود. آنها دستور خلیفه را اطاعت کردند و وقتی امام به «سرخس» رسید، ایشان را در خانه ای زندانی کردند. «ابوصلت» که از همراهان صالح «امام» بود، به زحمت نگهبانان را راضی کرد و به دیدن ایشان رفت او با خجالت به امام گفت: متأسفانه در همه جا شایع کرده اند که شما گفته اید مردم بندگان شما هستند. امام دستهایش را به طرف آسمان گرفت و گفت: «خداوند آفریننده آسمانها و زمین است. او دانای هر چیز آشکار و پنهان بعد نگاهی به «ابوصلت کرد و فرمود: «منظورشان جمله ای است که من در نیشابور» گفتم اینکه من از شروط «لااله الا الله» هستم. ای «ابوصلت» تو شاهدی که من هرگز نگفته ام که مردم بندگان من هستند و از پدرانم نیز چنین مطلبی نشنیده ام و تو دانایی از ستم ها و نیرنگهایی که از این امت بر ما وارد شده است». اما علی رغم اینکه حبس حضرت رضا له موجب شادی خلیفه بود؛ زندانی کردن امام الله با خیالاتی که در سر داشت هماهنگ نبود. پس بعد از مدتی دستور داد که ایشان را آزاد کنند و احتمالا در دیدار با امام بهانه آوره است که مأموران از جانب خودشان چنین تصمیمی گرفته اند و خود مأمون» در جریان نبوده است! مأمورانی که از طرف خلیفه وظیفه همراهی امام را داشتند؛ دیگر مطمئن بودند که ایشان بعد از زندانی شدن محتاط میشوند و سخنی علیه «مأمون» نمی گویند چون در طول راه هر وقت مردم و بزرگان به دیدن ایشان می آمدند امام اله در فرصته های به دست آمده؛ یا مستقیم و یا از راههای مختلف از اکراهشان برای سفر و نیت اصلی «مأمون» سخن می گفتند اما برخلاف انتظار آنها این اتفاق دوباره تکرار شد. وقتی کاروان برای خروج از «سرخس» به راه افتاد، یکی از مأموران محلی که مسئول رسیدگی به کارهای امام در شهر بود، نتوانست دل از امام الله بکند و به بدرقه ایشان رفت. کاروان مسافت زیادی از شهر دور شد ولی مأمور همچنان می رفت. بالاخره امام سرشان را از کجاوه بیرون آورد و خطاب به او فرمود: «ای بنده خدا برگردد مشایعت حد معینی ندارد». مرد گفت: «نمی توانم». امام دوباره فرمود: تو وظایفت را نسبت به ما انجام دادی و با نیکویی با ما معاشرت کردی اینک برگرد.

قدمگاه عشق

مرد لحظه ای مکث کرد و سپس گفت: پس به حق جد بزرگوارت مصطفی » و «مرتضی و مادرت حضرت فاطمه علی حدیثی برای من بگو تا دلم آرام گیرد و بتوانم از خدمت شما برگردم». امام دستور داد کاروان بایستد. آنگاه فرمود: «از من حديث طلب میکنی در حالی که مرا از کنار قبر جدم رسول خدا بیرون آوردند و نمیدانم عاقبت کار من چه خواهد شد و اینها با من چگونه رفتار خواهند کرد! بعد امام از مرد خداحافظی کرد و به مأموران حیرت زده «مأمون» دستور داد که کاروان را حرکت دهند. در بعضی روایات آمده که مأمون» با عده بسیار زیادی در نزدیکی شهر «سرخس» به استقبال امام ال آمد. کودکی که امام بود چند سال بعد از شهادت امام رضا و آرام شدن «بغداد» مأمون» جرات کرد و به بغداد برگشت او مخالفان جدی و سرسختش را سرکوب کرده بود و پس از شهادت مظلومانه «امام رضا ، با سخت گیری بیشتر بر شیعیان زبان ،بازی دادن منصب و خرج کردن منزل هفدهم - سرخس . پول؛ توانسته بود که تا حدودی دل اعیان و بزرگان «بغداد» را به دست آورد و بالاخره به مرکز اصلی حکومت برگردد. 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه