فصل یکم.
دلایل وجود خداوند سبحان و هستی بخشی او
بحث از وجود واجب و خالق بحث فلسفی خالص است که فقط دلیل عقلی خالص در آن کارآمد است که بر علوم متعارف بدیهی استوار باشد؛ علومی که پژوهندگان عمیق در فلسفه و مبتدیان در مسائل فلسفی در شناخت این بدیهیات با یکدیگر مساویند زیرا چنین معلوماتی از اموری هستند که خاص و عام مردم به آن دسترسی دارند.
روزی مردی خدمت حضرت رضا رسید و پرسید: ای پسر رسول خدا دلیل حدوث عالم چیست؟ حضرت فرمود : أنت لم تكن ثم كنت، و قد علمت أنك لم تكون نفسك، و لا كونك من هو مثلك؛(1) ۱ . توحید صدوق، ص ۲۹۳ . ) دليل حدوث عالم خود تو هستی که پیش از این نبودی ولی اکنون هستی و تو میدانی که پدید آورنده خودت نیستی و کسی مانند تو نیز به وجود آورنده تو نیست. بیان حدیث آن است که انسان موجود است و وجود او عین ذات او نیست زیرا اگر وجود انسان عین ذات او باشد، پیش از این عدم به او راه نداشت و اگر عدم به او راه داشته باشد، در حقیقت دو طرف نقيض (وجود موجودی که وجودش عین ذات اوست و عدم چنین موجودی با یکدیگر جمع شده اند با آنکه جمع نقیضین محال است ـ چنان که لازم وجود ذاتی انسان آن است که وجود آن به عدم بدل نشود - اما از آنجا که انسان چون دیگر موجودات حادث میان دو عدم قرار دارد؛ یعنی عدم پیش از وجود و پس از آن ، وجود انسان را در بر گرفته اند یقین حاصل میشود که وجود انسان عين ذات او نیست و هر چیزی که معدوم باشد سپس وجود یابد هستی اش قائم به غیر است و هرچه به واسطه غیر هستی و قوام یابد و از حیث وجود بر غیر خود تکیه کند معلول است. پیش از این سخن حضرت رضا را یادآور شديم : ... كل قائم في سواه معلول؛(1) ۱. توحید صدوق، ص ۳۵ . ) آنچه به واسطه غیر خود قوام یابد معلول است. زیرا تصادف در کیان هستی باطل است؛ یعنی نمیشود موجود ممکن بدون علت وجود پیدا کند یا بدون علت معدوم شود. پس علت آن موجود ممکن خود اوست یا چیزی مانند آن یا علت سومی می توان در نظر گرفت که آن علت مثل چیزی نیست و چیزی هم مثل او وجود ندارد، بلکه هیچ چیز مانند او نیست .
فرض نخست علت موجود ممکن خودش باشد به دور می انجامد، یعنی وجود چیزی دائر مدار خود آن چیز باشد. بدین ترتیب باید شیء ممکن بر خودش تقدم داشته باشد. در نتیجه شیء ممکن در حالی که معدوم است باید موجود باشد. به تعبیر دیگر، دو طرف نقیض یعنی وجود و عدم در آن واحد در شیء ممکن جمع گردند و چون . جمع نقیضین محال است دور نیز محال است. دور از محالات ذاتی نیست، بلکه محال بالغیر است؛ یعنی امتناع آن در گرو امتناع محال ذاتی است. پس محال ذاتی اجتماع نقیضین و محال بالغير دور است که به جهت آن محال ذاتی ممتنع می شود.
بنابر فرض دوم (علت موجود ممکن موجودی شبیه به آن باشد همان سخنی که درباره خود ممکن گفته شد درباره مثل او هم صادق است. چون دو چیز همسان از آن جهت که مثل هم هستند در احکام نیز مانند یکدیگرند. زیرا حکم امثال در امور جایز و غیر جایز یکسان است .
امیر المؤمنین می فرماید : ... فإنّ المثل دليل على شبهه؛(1) . نهج البلاغه، خطبه ۱۵۳ . ) هر مثلی نشانی بر شبیه خودش است. بنابراین مثل آن موجود ممکن که اکنون علت آن به شمار می آید باید علتی داشته باشد که به آن وجود بخشیده باشد، اگر علتش همان مثل اولی باشد، مستلزم دور است و یا علت آن . مثل دیگری مثل سوم، چهارم و پنجم و ... ) است که در این صورت مشکل تسلسل پیش می آید؛ یعنی سلسله علل موجود بالفعل تا بی نهایت ادامه یابند که این امر نیز محال است. صرف نظر از همه اینها همچنان سؤال از علت ذاتی موجودی که وجودش عین ذاتش نیست، بدون پاسخ می ماند .
در نتیجه، وجود موجودات حادث نشان وجود واجب الوجود قدیم است، بلکه همه آسمانها و زمین آیات روشنی هستند که بر وجود مدبّر ازلی حکیم دلالت می کنند. حضرت رضا می فرماید : إني لما نظرت إلى جسدي، فلم يمكنى فيه زيادة و لا نقصان في العرض و الطول، ودفع المكاره عنه و جر المنفعة إليه، علمت أن لهذا البنيان بانياً فأقررت به، مع ما أرى من دوران الفلك بقدرته و إنشاء السحاب و تصريف الرياح و مجرى الشمس والقمر والنجوم و غير ذلك من الآيات العجيبات المتقنات، علمت أن لهذا مقدّراً و منشئاً؛(2) ۲. توحید صدوق، ص ۲۵۱ . ) هرگاه به بدن خود نگاه میکنم، نیک در می یابم که نمی توانم در طول و عرض آن دخالت چیزی را کم یا زیاد کنم و نمی توانم امور ناخوشایند را از آن دور سازم و سودمندیها را به سمت آن بکشانم. پس میفهمم که این ساختار سازنده ای دارد و به وجود او اعتراف میکنم؛ افزون بر آنکه حرکت آسمانها و ایجاد ابرها و حرکت بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و دیگر آیات عجیب و روشن را در سایه قدرت او میبینم و به خوبی می فهمم که همه این امور پدیدآور حسابگر و فرمانروایی دارد.
موجودی که وجودش عین ذات او نیست دلیل آشکاری بر موجود ازلی است که وجودش عین ذات او، بلکه او عین وجود است. از این رو و هم را به دریافت آن موجود راهی نیست چه رسد که حس به آن دست یازد .
به گمان متفکران مادی وجود مساوی با ماده است و چنین می پندارند که هر موجودی مادی است و هر آنچه مادی نباشد وجود ندارد؛ لیکن متفکر الهی بر این اعتقاد است که وجود دو نوع است مادی که با حواس دریافت می شود و در مجموع همان عالم شهادت است؛ مجرد که حس را به آن راهی نیست، بلکه از عالم غیب است که به عالم شهادت احاطه دارد.
بنابراین اندیشمند مادی میگوید اگر خدای متعالی موجود باشد، باید حس آن را درک کند و چون چنین موجودی (خداوند محسوس نیست پس وجود ندارد. این گمان به آن دلیل است که تنها میزان در فلسفه مادی حس است و آنچه به حس مستند است؛ یعنی تجربه که با استناد به ابزار حس دریافت شدنی است و هرچه که از حوزه حس بیرون باشد بنابر فلسفه مادی از حوزه وجود خارج است. )
فيلسوف الهی میگوید هر موجود حادثی که معدوم بوده، پس از عدم وجود یافته است بايد يك مبدأ ازلی قدیم داشته باشد ولی این مبدأ ازلی از تیررس حواس ایمن است. زیرا اگر محسوس باشد هرگز وجود او عین ذات او نیست . چون هر موجود محسوس به مکان و زمان و کمیت و کیفیت و امور دیگر نیازمند است. این احتیاجات از آن روست که چنین موجودی بتواند در حوزه حس قرار گیرد و طبیعی است که موجود محتاج نمیتواند مبدأ ازلی برای موجود دیگر باشد موجودی که خود محتاج است چگونه میتواند احتیاج موجود دیگر را برآورده سازد؟)
در پاسخ این پرسش که خداوند چگونه است و در کجاست، حضرت رضا فرمود : ويلك إن الذي ذهبت إليه غلط ، هو أين الأين بلا أين و كيف الكيف بلا کیف ، فلا يعرف بالكيفوفية و لا بأينونية و لا يدرك بحاسة و لا يقاس بشيء؛ واى بر تو! آنچه می گویی خطاست. خداوند خود مکان را مکان ساخته است، بدون آنکه مکانی داشته باشد او کیفیت را چگونگی بخشیده است ، بدون آنکه خود کیفیت داشته باشد، او خداوندی است که از راه چگونگی و مکان داری شناخته و با حواس درک نمی شود و با هیچ چیز مقایسه نمی گردد.
پرسشگر میگوید اگر خداوند با هیچ یک از حواس فهمیدنی نیست، پس وجود ندارد و معدوم است حضرت رضا در پاسخ او فرمود : ويلك لما عجزت حواسك عن إدراكه أنكرت ربوبيته، ونحن إذا عجزت حواسنا عن إدراكه أيقنا أنه ربنا خلاف الأشياء؛ (1) ۱ و ۲ . توحید صدوق، ص ۲۵۱ ) واى بر تو وقتی حواست از درک خداوند ناتوان است ربوبیت او را انکار کردی در حالی که ما با ناتوانی حواسمان از درک خداوند یقین پیدا می کنیم که او پروردگار ماست فقط او پروردگار است، نه چیز دیگر.
سپس حضرت رضا چون قرآن شیوه سه گانه دعوت به سوی پروردگار خویش را عملی کرد و از راه حکمت و موعظه نیکو و جدال احسن بهره جست و مردی با تفکر مادی را چنین موعظه کرد أيها الرجل ، أرأيت إن كان القول قولكم - و ليس هو كما تقولون - ألسنا وإياكم شرعاً سواء، ولا يضرنا ما صلينا و صمنا و زكينا و أقررنا ؟ فسكت. فقال ابوالحسن : وإن يكن القول قولنا - و هو كما نقول - ألستم قد هلکتم و نجونا؛(2) ۱ و ۲ . توحید صدوق، ص ۲۵۱ ) ای مرد مادی اگر سخن تو درست باشد و من میدانم که آنچه می گویید مطابق با واقعیت نیست - آیا ما با شما مساوی نیستیم، در حالی که نمازهایی که خواندیم و روزه هایی که گرفته ایم و زکاتهایی که پرداخته ایم و اقرارها و اعتقادات ما هيچ يك به ما آسیبی نمی رساند؟ سپس امام در برابر سکوت آن مرد ادامه داد و اگر اعتقاد ما صحیح و سخن ما درست باشد - آری واقعیت همین است که ما میگوییم - آیا شما نابود نمی شوید و ما رستگار؟
این گونه سخن گفتن با انسان مادی همان دعوت کردن به سوی خداوند از طریق آگاهی بخشی با موعظه نیکوست که در حکمت عملی کارایی دارد، ولی در حکمت نظری نمی آید. چون وجوب دفع ضرر احتمالی اشاره به هلاکت احتمالی منکران وجود خداوند که حضرت رضا در کلام خود آورده اند يك امر اعتباری است و در بحث از حقایق عینی سودمند نیست. امور اعتباری در مباحثی که مربوط به امور حقیقی است، کارآمد نیستند )
از آنجا که روح مجرد آدمی در عین وحدت خود، همه قوای علمی و عملی آدمی را در بر دارد؛ اگر قوای علمی از چیزی تأثیر پذیرند قوای عملی هم به دنبال آن متأثر میشوند عکس این قضیه نیز صادق است؛ یعنی تحريك قوای عملی قوای علمی را هم در پوشش تأثیر خرد قرار میدهد مگر کسی که بعضی از قوایش را نابود کرده آرزوهایش او را در حجاب قرار داده باشند به گونه ای که به سمت خواهشهای نفسانی فرستاده شود تا مرگش فرا رسد در این صورت از مشاهده حقایق نابینا میگردد چنان که از کلام حضرت رضا در مباحث پیشین دریافت گردید و از آنجا که عقل عملی که به واسطه آن خداوند رحمان پرستیده می شود و از طریق آن آدمیان بهشت را به دست می آورند از موعظه اثر می پذیرد و به سوی آفریننده اش مشتاق میگردد. چنین عقل عملی در جست وجوی عقل نظری خویش است و همراه با حیات طیبه خود به سوی تکامل سیر میکند. این همان مطلبی است که حضرت رضا در پاسخ به اصل سؤال یکی از مادیون که چرا خداوند از دیدگان نهان است، بیان فرمود : إن الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم، فأما هو فلا يخفى عليه خافية في آناء الليل و النهار(1) . توحید صدوق، ص ۲۵۲ . ) ؛ کثرت گناهان آدمیان سبب می شود که خداوند از دیدگان نهان باشد اما در لحظه به لحظه شب و روز هیچ چیزی از دید خداوند پوشیده نیست. این مقال جایگاه دیگری را می طلبد که در مباحث آینده به یاری خدای متعالی مطرح خواهد شد.
از آنچه که گذشت این مطالب روشن می گردد
۱. هر موجود حادثی مبدأ ازلی قدیمی دارد و نیز هر موجودی که وجودش عین ذات او نباشد محتاج به موجودی است که وجودش عین ذات او باشد و این مطلب همان برهان حدوث و امکان است که در فلسفه الهی مطرح شده است.
2. موجودی که وجودش عین ذات او نیست وجود تصادفی ندارد بلکه باید معلول علتی باشد که به آن قوام میدهد و این همان نظام علت و معلول است که در حقایق خارجی و علمی جریان دارد.
3. موجود دو قسم است موجود مادی که از طریق حس دیدنی است و موجود مجرد نامحسوس که از راه عقل فهمیدنی است .
۴. خداوند سبحان موجود مطلق است که از هیچ چیز دور نیست و نیز چیزی از او جدا نیست چون او نوری خالص است که تاریکی به آن راه ندارد و اگر خداوند از دیدگان مردم پوشیده است به دلیل گناهانشان است که سبب محرومیت از مشاهده او گردیده است ولی کسی که از پلیدی گناه پاک باشد، با حقانیت قلب سلیم خود نور الهی را می بیند و به واسطه باطن ضمیر خود که از چرک و آلودگی مشاهده غیر حق پیراسته است خداوند را میبیند. حضرت علی که کلامش امیر همه کلامهاست چنین میفرماید : .... ويلك يا ذعلب ! لم تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان ...(1) ۱. توحید صدوق، ص ۳۰۸ )نيز يا ذعلب، ما كنت أعبد رباً لم أره ؛ وای بر تو ای ذعلب چشمها هرگز او را آشکارا نمی بینند، ولی قلبها با نیروی حقیقت ایمان او را درک میکنند. نیز فرمود: ای ذعلب هرگز پروردگاری را که نمی بینم نمی پرستم .
نیز حضرت رضا می فرماید : قال رسول الله ﷺ : لما أسري بي إلى السماء بلغ بي جبرئيل مكاناً لم يطأه جبرئيل قط فكشف لي ، فأراني الله عز وجل من نور عظمته ما أحبّ؛(1) ۱. توحید صدوق، ص ۱۰۸) رسول خدا ﷺ فرمود: در شبی که به آسمانها سفر کردم، جبرییل مرا به جایی برد که خود هرگز به آنجا نزدیک نشده بود. آن جا پرده ها کنار رفت و من نور عظمت خداوند والا را به آن اندازه که خداوند دوست داشت می دیدم . نیز کسی از حضرت رضا پرسید آیا رسول خدا پروردگار والایش را دیده بود؟ حضرت فرمود: نعم بقلبه راه أما سمعت الله عزوجل يقول : ما كذب الفؤاد ما رأى"(2) ۲. سوره نجم، آیه ۱۱ . ) أي لم يره بالبصر و لكن راه بالفؤاد؛(3) توحید صدوق، ص ۱۱۶ . ) آری پیامبر به واسطه قلبش خداوند را دیده است. آیا این فرموده خدای والا را نشنیده ای قلب او آنچه را دیده است، دروغ نمی خواند؛ یعنی پیامبر با چشم سر خداوند را ندید ولی او را با دیده قلب دید .