درد دل
سلام باز منم آن کبوتر پیری که سال هاست سراغی از او نمی گیری
مگر - زبانم لال - از تو جز تو خواسته ام چه کرده ام که - خدای نکرده - دلگیری؟
شکایت غلطم را خودم می آوردم اگر مزاحم پایم نبود زنجیری
که (( می توانستی زودتر صدام کنی به این بهانه که بی دانه مانده ام دیری ...))
چه بی شکیب دلی و چه تلخ تقدیری
نه چاره ی ظلماتی، نه آب حیوانی نه پر و بال جوانی نه همت پیری
هزار بار پریدم قفس اجازه نداد هزار نغمه شکستم نکرد تاثیری
گریختم که صدایم کنی برای شفا ولی نخورده به بال شکسته ام تیری
دلم خوش است به اینکه نمک گرفته ی توست نمک نخورده در این داستان نمک گیری
محمد جواد آسمان
ص166
صص 66، 166